چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

همه‌اش میریم خونه دوستاش، اینور اونور.How awesome can I be?

این روزها اتفاق زیاد میفته. بیشتر روزهای هفته خونه علی هستم. چند بار مستقیم و غیر مستقیم حرف زدیم که برم پیشش زندگی کنم. دیشب داشتیم باهم حرف میزدیم. بهش گفتم واقعا دوس دارم زنت باشم. گف اره. من هم همین فکرا میاد تو سرم🧿

واسه خاطر خودم، بهترین خودم میشم🧿

۱

۲ دسامبر ۲۰۲۳

کاش با دوست پسر الانم ازدواج کنم.

۰

۲۹ نوامبر

اون دوستم که با شوهرش رفته بودن منچستر، کاملا give up کردن، دوستم همیشه با خودش افسردگی رو می‌بره اینور و اونور. من البته این حالت رو گاها عدم شجاعت توصیف میکنم یا نپذیرفتن سختیها،اما خوب میدونید که این روزها نباید افسردگی رو اینجوری تلقی کرد چون میکشنتون. من نمی‌گم این افسردگی نیست ولی همیشه دیدم که با کوچکترین نشانه‌ایی از سختی، سریعا شروع میکرد به اه و ناله کردن. یه جورایی سر همین جیزها بود که رابطه‌ام رو باهاش خیلی کمرنگ کردم و از یک جایی شروع کردم ازش بدم اومدن. از اینکه دائما تحقیرم میکرد و میکنه. هر حالتی که بریم و انجامش بدیم رو مسخره‌ام‌ میکرد و تعبیر میکرد به دیوونه بودن و از یه جایی، من دیگه هیچی نمیتونستم بهش بگم یا در میون بگذارم، چون مسخره میشدم و در عوضش اگر ذره‌ایی بهش یک حقیقت گفته میشد، ناراحت و خشمگین میشد. واسه همین یه جورایی من به خودم حق میدادم که دیگه دوسش نداشته باشم.

حالا مدل تسلیم شدنش خیلی برام ناجوره. یعنی واقعا نمیشه بهش گفت که نترس، چون فایده‌ایی نداره و از طرفی برای خود من میشه یه تلنگر خیلی بزرگ که حواست باشه. زودتر از اون چیزی که فکرش رو کنی، ویزای دانشجوییت تموم میشه و باید به فکر یه کار اساسی بود. فعلا دارم برای ایلتس میخونم و شروع کردم به پیدا کردن کار. قرار بود این کار رو بعد از دادن امتحان کنم ولی حساب اینکه که حتما طول خواهد کشید پس بنابراین بهتره از الان، به فکرش باشم. برای کار general، یه پیشنهاد آب حوضکی برای گارسونی تو یه رستوران ایرانی بهم دادن که از -۰ دسامبر میتونم برم و واقعا امیدوارم بتونم برم:((((( ، اگه بتونم اندازه ۳۰۰ پوند در بیارم واقعا تعادل زندگیم برمیگرده.

با اون دختر سایکویی تو خونه هم دعوام شد که واقعا هم فهمیدم باید زبانم بهتر شه که بتونم در دعوا قویتر ظاهر شم و هم اینکه من «دعوا کردم» . من تمام عمرم در ایران نتونستم واقعا با کسی دعوا کنم بخاطر خودسانسوری شدید و اینجا به خودم قول دادم که بالاخره بفهمم کی هستم و آروم آروم خودم رو ازاد کنم. دیدم خیلی همه ما هم‌خونه‌ایی ها رو داره اذیت میکنه و اعتراض کردم اون هم در مقابل همچین حیوونی. نایس.

۰

با این هم که اصلا راحت نیستم، انگار ناظم مدرسمونه.

واقعا عصبی اینها میشم میبینم اینقدر فراموش کار و حواس پرتم. خیلی.

۰

چرا اخه؟ چرااااااا

واسه rave، لباس سفارش داده بودم که گفته بود تا پنج‌شنبه میرسه که عالی. جمعه هست قضیه. و تا حالا نشده بود که مثلا بگه فلان موقع میرسه و نرسه. امروز کلا خونه بودم و یهو مسیج اومد که بسته شما نشد که برسه. بعد من «دقیقا» لباس ندارم که بپوشم. خود «دقیقا هیچی»

کلی برنامه‌ریزی کرده بودم. مو صاف کن‌ام رو که دو شاخه بود، براش تبدیل دو شاخه به سه شاخه خریدم. وقتی رسید، فهمیدم هزار‌تا ولتاژ متفاوت بوده و من دقت نکردم که هم‌خونه‌اییم داشت و خوب حل شد. کفش نداشتم، کلی گشتم، و تقریبا گفتم ولش کن، با اون کفشا میرم که پامو زخم میکنه و یه بوت شانسی پیدا کردم که شد. همه چی در تلاش دوم شده. امیدوارم واقعا لباسم تا فردا برسه چون خیلی ذوق داشتم.

۰

Maybe it’s not a bad beginning

حس حسادت و‌ خشمم، ایجاد شد. یکی رو تو توییتر دنبال میکنم که همزمان با من اومده، البته از نظر سیستم زندگی، متفاوته با من اما دیدم که کار پیدا کرده. این چیزی هست که من هم واقعا دنبالشم. واقعا؟

و یه دختره دیگه که اون دندونپزشکه، و اونم همزمان با من، اومده اینجا تا معادل کنه. اون به نظر میاد بچه پولدار باشه و همینکه میره دانشگاه، برای خانواده‌اش کافی باشه. عکس‌ گذاشته بود از منابع دندونی که میخوند. معلومه که قرار نیست دنبال کار بگرده.

حالا من جفت اینها رو با هم میخوام. هم کار. هم درس دانشگاهی خودم رو خوندن. هم هیکل‌ام رو بالاخره به جایی برسونم که همیشه میخواستمو و همیشه عوامل خارجی و داخلی رو به درست و به غلط مقصر میدونستم. اینکه وای چقدر برنج میخوریم، یا وای تا میام رعایت غذایی کنم، انتخابم صد تا وکیل وصی پیدا میکنه.

حالا گیر این ایلتسه افتادم. تازه اینو هم مطمئن نیستم اونجوری که میخوام پیش بره. نسبت به اون دو تا ادم، حس خشم و حسادت کردم. ترکیب هم شغل هم درس هم دانشگاه هم لایف‌استایل، واقعا یه ایده‌اله. بهتره در مورد کارهاییکه میخوام انجام بدم، ننویسم. بهتره کلا تو ذهنم باشه. بهتره فقط در مورد اتفاقاتی که میگذره، بنویسم. حتی همین خلوتگاهم در اینجا.

البته این حس حسادت و‌خشم برام خوب بود. چون من خیلی وقته numb شدم. ولی تا جاییکه یادمه همیشه من این بودم. حسود و رقابتی.

۰

ستاره آی ستاره

کلا از ۷ روز هفته، ۳ روزش رو خونه علی هستم. یه سری لباس(در حد دو قلم) چون من اصلا لباسی نداشتم که بیارم. یعنی داشتمم هم خیلی فرقی نمیکرد. اینجا یه جور دیگه لباس میپوشن و کلا لباسهای ما به درد outfit اینجا نمیخوره، گذاشتم داخل خونش. الان یک جمله با which گفتم که خیلی طولانی بود توضیح وسطش.

تا اخر دی، ایلتس قبلیم منقضی میشه و‌ من دقیقا برای دو ماه آینده، یک ایلتس دیگه ثبت‌نام کردم.

مامانم گوگولی‌ترین ادم دنیاس. تصمیم دارم خیلی خیلی خفن شم. مامانم رو اینقدر سربلند کنم، دست داداشم رو بگیرم، بابام لبخنده‌اش قطع نشه، موقع مردن، خوشحال و راحت بمیرم.

۰

The ability to change is the key.

اخر هفته rave دارم میرم که اون هم به لطف علی هست. اونوقت من نمیتونم یه لباس مناسب پیدا کنم که جلوی دوستاش اوکی باشه outfit من. واقعا بی‌پولی اذیتم میکنه.

دیشب رفتیم Brighton، یه شب اونجا موندیم و برگشتیم. استیک و رستوران و fish and chips. ظهر هم برگشتیم لندن. اینقدر علی خوبه، اینقدر دوسش دارم که مسلما واقعی نیست و کیکه. هی به خودم یادآور میشم که بارها و‌بارها تو به یک پسر اتکا کردی و البته بیشتر از روی خریت، کار خودت رو‌ رها کردی و‌برای خودت تلاش نکردی، و وقتی اون روزی میاد که اون شخص دیگه نیست، که حتما خواهد اومد، وقتی به خودت میای که دیگه خیلی دیره.

۰

زندگیم کمی به چرخه سابق برگشت

Airopd از آمازون خریدم. چقدر اینجا همه چی راحتتر انجام میشه، چقدر راحتتر اسماعیل.

۰

خودم رو در حالت یک سیس پا به سمت جلو، در داخل در دانشگاه تصور کردم.

یک حالت خیلی ناراحت کننده بر من مستولی شده. احساس میکنم باید فک کنم که دو سال در حالت «آماده باش» هستم. باید خیلی چیزها رو به نحو احسنت انجام بدم. باید یه جوری باشه که واسه یه چندر غاز پول بیشتر خرج نکردن، لگد زنون برم داخل در.

۰
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان