چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

این بار اینجوری دیدم. شاید بزرگ شدم.

اومدم تهرون و چقدر بازار کارش با همه شهرها متفاونه و چه ادمهاش هی زرنگن و هی همه تفریحات و غیر تفریحات و چیزهای مهم اینجا چپیدن.

احساس ضعف میکنم.

۴

اشتباهات اداری درمانگاهی

هم باید زودتر خبر میدادم که نمیام هم اینا یکم الکی ادم رو نگه میدارن و بیشتر از همه، زودتر باید خبر میدادم که نمیام.

این بود از اشتباه ما، دیگه نداریم.

۰

بَع بَع به میم.

یکی از بهترین چیزهایی که جدیدا یاد گرفتن اینه که " به خودم نمیگیرم "

مثلا اگر فلان کس رو من بهش زنگ زدم و مسیج ولی همچنان جواب نداده با اینکه میدونم گوشیش دستشه یا فلانی بد حرف زد یا فلانی دروغ گفت یا فلانی بدی کرد یا هرچی، به خودم نمیگیرم.

به خود نگرفتن واقعی. اون بچه هست یا دروغگو یا بد یا نه چندان خوب یا عجول یا ذهن افسرده.

من نیستم و اینها در جواب من نیست.

امیدوارم متوجه شده باشین.

۱

خوشحالم که اینجام.

یک عالمه میخونمتون اینجا. چقدر متوجه میشم چی میگید. همذات پنداری میکنم یا در نهایت متوجه میشم چی میگید.

اینجا همه چی قشنگ و ملموس و ناراحت کننده و واقعیه.

چطور مردم جاهای دیگه رو به وبلاگ ترجیح میدن؟

 

۸

Run. Run baby.

من متوجه شدم که هر چقدر ادم رو خودش کار کنه و خودش خوب باشه و مغزش اروم و هر چی، نمیتونه بگه من ادم خوبیم، ادمهای مسموم کنارم نمیتونن روم تاثیر بگذارن.

مثل اینکه موهات رو کلی خوشکل کنی و بعد بری توی باد وایسی و بگی من موهام خوشکله، امکان نداره بهم بریزه.

این چیزی بود که دیشب باز هم بهم ثابت شد.

حتی ذره ایی از انسانهای مسموم، برای من خوب نیست.

۵

اینم حل میشه

شاید باید بیشتر بچسبم به " فکر نکردن " و واقعا اعتیاد دارم به توییتر و خیلی اخ اخ

۰

سینوس

چقدر امروز، مثل قدیمهای خودم بودم و چقدر دوست نداشتم. چون فکر کردی، چون توجه کردی، چون لیست الف و ب و ج و د یادت رفت.

مواظب باش.

۰

وای وای :))

چقدر این خانم دکتره حرف میزنه و چقدر خسته کننده هست. پس ما میفهمیم که نباید عمومی بمونیم و خسته کننده بشیم.

+ زن خوبی به نظر میرسه و از طرفی سهمیه ایی هست و از این منظر مزایایی داره و استفاده میکنه و این باعث میشه قابل اعتماد نباشه.

۱

جوکر

از دوست پسرم تست چسان فسان روانشناسانه گرفتم، چون دکتر دیونه های آی فیلم بهم گف که ازش بگیر و جواب سوالاش رو بده که با جواب سوالای تو، بشینم تفسیرشون کنم.

یکی از سوالا این بود که شما احساس تنهایی میکنید اغلب اوقات؟ و اونم گفت اره. سوال دیگه این بود که ایا کسی شما رو درک میکنه و گفت نه. ایا اگر اتفاق بدی برای شما بیوفته، کسی براش مهم هست؟ جواب نه.

طبعا ببینید حس من بعنوان پارتنر ایشون چی میتونه باشه.

که تمام جواب اون سوالا برای من "اره" بود، بخاطر حضور اون تو زندگی من. و جوابهای اون "نه" بود با وجود حضور من تو زندگی اون.

۶

پووف

ناراحتم واقعا

امروز یه دندون عقل رو نتونستم بکشم که چون نیمه نهفته بود و من نیمه نهفته نمیکشیدم و گفتم بگذار امتحان کنم که نشد.

که بعد مامان دختره اومد شاکی و فلان که چرا نمیتونستی، دست زدی

خیلی مفصله و بالا و پایین و کلا کار سختی بود و میدونم اکثرا قبول نمیکنن و همه اینها ولی نمیدونم، احساس کردم هزار درجه از جسارتم کم شد امروز و ترجیح میدم که دست نزنم، به هر چیزی نمیتونم و نمیشه و یه ذره سخته و یه ذره کوفته و هر چی، دست نزنم.

ناراحتم

چقدر رشته ام استرس داره، حس میکنم دارم له میشم. البته همین امشب

 

۲
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان