واقعا از دست علی خیلی عصبانیم. اینجوری نیست که این دفعه اول باشه، تقریبا یه الگوی رفتاری هست که تکرار میشه و بالاخره امروز اولین تلفات رسمی روی کاغذش رو داد. امتحان رانندگی داشتم اینجا. حوصله ندارم بگم مدل رانندگی و فرمون اونوری و قوانین متفاوتش به اندازه کافی داستان داره، بلکه هر دوشنبه که تنها روز بیکاری از سر کارت هست، ساعت ۶ صبح بلند شو، با اتوبوس واحد هن هن کنان بعد از یک ساعت و دو خط عوض کردن، برو کلاس یک ساعت و نیمه رانندگی، بعد هن هن کنان همون مسیر رو به همون حالت برگرد، و تمام نصف روزت برای دوشنبه بره. هزینهاهای خیلی بالا برای من، هر جلسه ۷۰ پوند، امتحان ۱۵۰ پوند. و بعد چی میشه؟ روز امتحانت که از ماهها قبل توی تقویمت نوشتی و اماده هستی براش، علی نه یکبار بلکه دوبار و سه بار و چهار بار اصرار میکنه که شب قبلش بریم خونه دوستش و هی تو میگی نه من نمیام تو برو و نه و یک نه دیگه و باز هم نه و اخر با گفتن ساعت ۸ برمیگردیم، خر و نرم میشی و میری. و سیگار میکشن و مشروب و تو سرفهات عود میکنه و تمام شب رو سرفه میکنی و نمیخوابی و علی از سرفههات بیدار میشه و میگه باورم نمیشه تو یه دکتر نمیری و بعد ساعت ۵:۳۰ صبح باید بیدار شی که میشی که برسی به امتحان و ساعت ۷ اونجا بودن با خستگی و نخوابیدن و مریض شدن و کل اون روز ها و پولها میره به باد چون علی جان اصرار داشتن که شب رو بریم یه جایی و من اسکول احمق خر (واقعا در دفعه پنجم اصرار متوالی در طی روز) خر میشم و گوش میدم. واقعا خیلی بیشعور بازی دراورد و واقعا انگار کار اون کاره، کار من عنه، اضافیه، عروسکبازیه. گرچه ناراحته ولی از ناراحتی و اینکه خستگی تمام اون روزهاییکه اونجوری در صبح تاریک بلند میشدم و میرفتم تمرین، از من بیرون نیومد. خیلی خوب بودم و نشد و خیلی عصبانیم.