چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

از وقتی اینو فهمیدم، پوستم بهتر شده.

به نظر من سینمای "متوسط" یک خیانتهای ریزی رو به ما میکنه. این سینمای متوسط یعنی متوسط در همه جا. ایران و آمریکا و اروپا. اینجوریه که یه آدم بد، واقعا یه آدم بد هست. یعنی از کیلومترها پیداست که بد هس. بعد ما فکر میکنیم که آدمهای بد باید همینقدر مشخص باشن. پس به خیلی ادمها و رفتارها فرصت میدیم، چرا که به اون بدی تو فیلم ها نیستن. فیلمهای "قوی" به شما آدمها رو به اون‌ پیچیدگی که تو واقعیت هستن، نشون میده. یعنی لزومی نداره که تو چشمات بهت فحش بده ولی میتونه آدم بدی باشه.

۲

اون چیزهایی که باید میشنیدم رو گفتم.

رفتم تو بالکن. رفتم با خودم حرف زدم. یعنی گفتم برم تو بالکن که با خودم اتمام حجت کنم.

۱

چشم ها رو باید شست. از دوباره باید تجدید نظر کرد.

یادمه وقتی اولین بار متوجه شدم که میشه بدون سوتین گرفت خوابید، متعجب شدم که چطور ممکنه که میلیونها سال از عمرم داره میگذره و من حتی به مغزم خطور نمیکرد این قضیه. یعنی حتی اصن فکر نمیکردم میشه همچین کاری کرد که حالا اصن بخوام تصمیم بگیرم انجامش بدم یا نه. ولی یه کاری بوده که همیشه دم دستم بوده. ساده بوده. و کیفیت زندگی و خوابهام رو بهتر کرده.
منظورم اینه برام پیش میاد (‌متاسفانه نه چندان ولی تا حدودی کمی چندان) که یکدفعه با یک پدیده ساده و البته دم دستی آشنا میشم که میبینم این همیشه جلوی چشمهام بوده ولی چرا من اصن حتی متوجه اش نمیشدم. و خیلی حیف ام میاد بعدش که کاش حداقل یه ۱۰ سال زودتر میفهمیدم. معمولا این چیزها رو خیلی اتفاقی میفهمم. و بیشتر در جوار ادمهایی که تازه باهاشون اشنا شدم و یا باهوش هستن. که پکیج منحصر بفرده اش زیدم هس که زیر ۱۰ سال میشناسمش پس هنوز بیات نشده و البته باهوشترین و زبلترین ادمی که میشناسم. اصن سوتین رو اون به من گف. گف مونگولی اینکارو نمیکنی؟

۲

کلا نقاط روشنی می بینم که باید وصلشون کنم.

دفعه اولی که داشتم کافکا میخوندم اصن نمی فهمیدم چی میگه و عن ام‌ میگرف. ولی الان که میخونم میگم وای از این جمال. امان از این شکوه. فکر کنم واقعا دارم عنتلکت میشم بچه ها.

۲

اینقدر شیر خوردم، دلم درد گرفته الان.

هر چقدر میگذره میبینم که دارم ردی تر میشم و هی از چیزهای ردی تر بیشتر خوشم میاد و این از این میاد که وقتی دارم بزرگتر میشم، بیشتر دارم خودم رو میشناسم و فهمیدم که یه سری رفتار مفتارهایی که بهم تو مدرسه میگفتن که شما باید اینجوری باشی تو جامعه رو، می فهمم که چون بهم گفته بودن تو مدرسه، داشتم انجامشون میدادم ولی واقعا هیچوقت اونجوری فکر نمیکردم و شخصیت من اینجوری نبوده هیچوقت.

واسه همین میگم جدیدا خیلی حرف میزنم اگه وقتش رو داشته باشم و از انسانهای ردی خیلی خوشم اومده و می بینم که اینها واقعا ردی نبودن هیچوقت. اینا محصولات مشابه از کارخونه چینی ها نبودن صرفا. آیا شما محصولات مشابه از کارخونه چینی ها هستین؟

۴

زوایای صورت و گودی زیر چشم

میخوام عین سگ درس بخونم، ببینم چی میشه. نه جدی میخوام ببینم چی میشه بعدش. 

۳

کجاها تشریف دارین؟

وبلاگاتون رو که میخونم، می بینم که چقدر خوب و باشعورین. اونجاهاش که سن هاتون رو میفهمم که پشمهایم. این دور و بریهای من خیلی گاون.

شماها کجایین؟

۷

پشت در مطب

هر دفعه میام تهرون، میفهمم واقعا "پایتخت" هس و ما همه شهرستانی بیش نیستیم.

نکته دیگه اینکه من باز حالم یک جوریه که خودم میدونم چرا. علتهاش و ادمهاش رو هم میدونم. راه حل اش هم فقط دوریه. منتظرم دور شم و دور شیم.

دوست دارم بزرگتر و قشنگتر و راحتتر شم. 

۵

از این به بعد همینه.

یک دعوایی کردم با خاله ام که دست مریزاد!

بالاخره این زنیکه پررو باید یه حرفهایی رو میشنید.

۲

جالب میشه interesting.

ساعت ۱۲:۳۰ شب هست و من باید یک ویس ۳ ساعته درسی گوش بدم. خسته نیستم و این جالبه. دوست دارم اینکارو بکنم و این جالبه. با کورنومتر درس میخونم و چقدر اینجوری آدم "کمتر درس خوندنش" معلوم میشه و این جالبه. ۹ ماه وقت دارم که زمان کمیه. میخوام یه بار یه بار یه بار یه بار یه کاری کنم که تا آخر عمر در موردش حرف بزنم و این جالبه.

 

    دست فرستنده را می فشاریم.

 

 

 

     

 

  

۹
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان