چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

من من من

در من ذره ایی حس حسادت نیست. ذره ایی. ذره ایی. ذره ایی.
طرف رو میبینم مثلا در فلان قضیه واقعا خوبه، میگم آفرین بهش. بگذار ببینم من هم میتونم اونجوری شم.
ذره ایی خودم رو با دیگری مقایسه نمیکنم. ذره ایی. ذره ایی. ذره ایی
خیلی بزرگ شدم. خیلی. خیلی. خیلی.
اصلا فکرش رو هم نمیکردم بشم همچین آدمی. اصلا اصلا اصلا.
اکسم خیلی به اندورنی کثافت و دریاچه نقره اییِ غم، من رو انداخت. بهترین اتفاق زندگیم بود. بهترین. بهترین. بهترین.
خیلی خوشحالم هر چی که بشه. خیلی‌. خیلی. خیلی.

 

۰

بدوووو

دوست دارم حرف بزنم و بگم که، اولا ریدم سر تا پای قواره بیریختت نکبت. دوم اینکه به به، چه اتفاقی بِه از این. سوما اینکه آره داداش. دیگه یه دیقه هم هدر نمیدم. بدو بدو.

۰

آهنگ معرفت، خودشناسی، شمس تبریزی


?What are you waiting for
(Bury me, bury me)
(I'm not running from you)

 

Thirty seconds to mars-The kill

۰

آیا آیا

از درس خوندن خوشم میاد😱😱😱

۰

واقعا دست مریزاد:)))

از ۲۷ تا ۲۸ سالگی، چی به خودم اضافه کردم؟ هیچی. باور نکردنیه:)))

۰

نخیر!!( مدل اون آقای "ما وابسته نیستیم" )

گفت که "خیلی بی دست و پا هست". آره من هم همین حس رو داشتم. بعد پیش خودم گفتم نکنه بشه ۱۰ سال دیگه، من این حس رو به خودم داشته باشم؟ وای نه نه. 

۰

خسته شدم. خسته شدم.

از ۱۸ سالگی که مجاز دونسته شدم برای این گفت و گوها، تا به الان که چند روز دیگه ۲۸ سالگی رو بغل میکنم (چه زیاد به نظر میرسید ولی الان نه)، همیشه داستانهای خاله و عمه و دایی و خواهر و برادرِ مامانم رو هر روز، روزی چند مرتبه،با تکرار هر جمله به مدت ۳ بار در روز، تکرار همان جملات ۴ وعده دیگر در هفته، به عبارتی هر جمله دست کم ۱۲ مرتبه، به مدت ۱۰ سال شنیدم. در اینکه خانواده و افراد مسمومی دورش رو گرفتن، شکی ندارم. امّا چند میلیون بار گفتم که:

+اگه اینقدر اذیتی، باهاشون نگرد

+یعنی چی که نمیشه باهاشون نگشت؟! خوب اگه اینجوره، سعی کن بیخیال حرفاشون بشی

+من واقعا اذیت میشم، اینقدر حرفها و کاراشون رو برام بازگو نکن

+ خسته شدم، نگو نگو

+نگو

+نگوووو

سالیان زیادی هست سنگ صبور مامانم هستم. چون هم بهش حق میدم و هم دلم میسوزه. امّا بعد از این همه سال، واقعا بریدم. بهش هزار تا راه حل دادم ولی خوب انجام نمیشه. به این رابطه های سمی، همچنان ادامه میده. بعد درد و دلش رو برای من میکنه و باز روز از نو. بارها از تک تک اعضای خونوادش توهین شنیدم امّا همیشه دعوت به سکوت شدم. دلم نخواسته باهاشون بگردم ولی دستم رو کشیدن که نه! فلان جا باید بیای.

احساس میکنم گیر افتادم تو داستانهای "مردم". واقعا خیلی این همه حرف بی ارزش و بی فایده از من انرژی میگیره. افتادم تو داستانهای "مردم" 

با اینکه هیچ علاقه ایی به این داستان گوییها ندارم. به این آدمهای مسموم علاقه ایی ندارم. مسخره میدونمشون. و کلا دنیا دو روزه. این دو روز رو میخوام خیلی زرد و پر کار باشم. خودم باشم.

خسته شدم از این همه "مردم" تو زندگی هر روزه. خسته شدم.

۰

معده ام درد میگیره به غذا فکر میکنم.

خوب من واقعا در ماله کشان توییتر، مزدوران، اوناییکه خوب فحش میدن، اوناییکه خوب نقد میکنن، کیا تو تیم کیا هستن، کیا روزمره نویسهای باحالی هستن، تخصص دارم. کاملا یک تخصص منحصر به فرد و یک تخصص بینهایت بیهوده و بینهایت مخرب. امروز که روز من و شما باشه، داشتم به این فکر میکردم که یکی داشت در مورد اون روزهایی میگفت که تو ۸۸، فلان کس، فلان عملکرد رو داشته و ما چقدر اون موقعها خودمون رو براش پاره کردیم و دیگری داشت تاییدش میکرد. در اون سالها، من مدرسه میرفتم و نمیدونستم که توییتر چیه و کاملا میدونستم که دارم چیکار میکنم و ۲۰ پشت ۲۰ بود که میگرفتم. ۲۰ گرفتن تو مدرسه ارزش نیست. برای من تو اون سن ارزش بود. طبیعتا ارزش، برای من در این سن و شرایط متفاوت هست. امّا آیا انچنان در راستای اون ارزش قدم بر میدارم؟ نه. تمام زندگیم شده خبر بد پشت بد. آیا در راستای اون اخبار بد من میتونم کاری از پیش ببرم؟ مطلقا خیر. آیا دونستن این اخبار و یا وقت تلف کردن در این اموری چیزی به من می افزاید؟ خیر. چیزی از من کم میکنه؟ بله. در همین راستا، امروز رو میپردازیم به گوش دادن به پادکستهای "تو میتونی". هر چقدر این تو میتونی ها از نظر من غیرواقعی بیاد برای الان. ولی آیا برای روحیه ات بهتر نیست؟ چرا. 

+ کائنات به من کمک دارن میکنن و من از غذا خوردن داره بدم میاد. بابا مرسی داداش!cool

 

۰

خاورمیانه و خاورمیانه ایی بودن

دوباره دچار معضل خبر خوندن شدم. البته الان هر جور فرار کنی آخر به اخبار میخوری ولی من باز میرم توییتر و میخونم و اعصابم خرد میشه و نا امید میشم از اصلاح جهان. نا امید بودم ولی اینجوری بود که مثلا شاید ۱۵ سال دیگه من ببینم اینا دیگه نیستن. شاید هم همین بشه ولی اون موقع دیگه ایرانی هم نیست. یعنی تقریبا دارم مطمئن میشم. اینها اگه تک تک دم در خونهامون نیان که بکشنمون، از بی آبی مجبور میشیم کوچ کنیم. بعد من میگم اَخ و تف. ولی به این فکر میکنم که در تاریخ همیشه از ما و افغانستانیا، بد بخت تر هم بوده. بعد میگم همین یه تجربه زیستی رو بیا از دست ندیم. و دو ساعت خوب میشم و باز میرم اخبار میخونم و دوباره اَخ و تف.

۰

دنیا مساوی دو روز

بهتون گفته بودم که یه روز در میون گریه میکنم؟ 

وقتی پسرخاله ام فوت شد از کرونا، خیلی همه شوک شدن. یعنی اوّل حس اکثر ادمها این بود که "باورم نمیشه" و یا اینکه "هنوز باورم نمیشه". و واقعا هنوز هم باورم نمیشه. امّا بعدش من دیگه گریه نکردم. و میدونم که نمیکنم. دیگه هیچوقت نا امیدی نمیاد سراغم. هیچوقت و مطمئنم. سومین "نقطه عطف" زندگیم.

کاملا روحیه ام رو برای مهاجرت آماده میبینم.

۰
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان