خیلی وقته انگاری نبودم اینجا، حتی یکم نگران بودم نشه برش گردوند.
توی توییتر بود. واقعیتش برام خیلی جالب بود. چون میشد هوایی زد. چیزهای بامزه نوشت. چیزهای بامزه خوند. دوست پیدا کرد. دوست واقعی که بری خونش و بیاد خونت. واسه دوستت زید جور کنی اونجا. اشنا شی. دعوا کنن پس تو هم بلاک انبلاک کنی. وقتی زید جدید زدی بیای اعلام کنی.
ولی.
از یه جایی دیگه ناراحت و مضطرب بودم. اشنا زیاد شد. برای بعضی از توییتام بازخواست میشدم. خودسانسوری شروع شد. ولع دیده شدن در من زیاد شد. میومدم مینوشتم که فلانی بخونه که میرفتم چکش میکردم که اون حالا چه هوایی برام زده. سرم دائم تو گوشیم بود. دیگه زندگی میکردم که برم اونجا بنویسم. از ادمای اونجا خوشم نیومد دیگه. پر ثمر نبودن. نمیشد که باشن وقتی دائما داری توییت میکنی. چجوری وقت کنی که پر ثمر باشی؟
اگر من رو میداشتید، میدید که ۱۲۰۰ بار اکتیو و دی اکتیو کردم. مثل اعتیاد به هر چیزی. خیلی خیلی سخت بودن دل کردن و رفتن. هنوزم نمیدونم موفق شدم یا نه.
ولی تا اومدم اینجا نوشتم. دوباره همه حالم خوب شد.
من ادمش نبودم.