چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

عطف و عطف ها.

فکر کنم این آهنگ نقطه عطفی* باشه. مثل جلسه دفاع ام. یا اون روز تو اسنپ.

 

*نقطه عطف: هر داستان تشکیل شده از یکسری حرکات ، حوادث و حقایق کوچک و بزرگ که کنش زا یا تنش زا هستند.

بعضی از این صحنه ها برای تاکید بیشتر بارها تکرار می‌شوند. اما بعضی از صحنه ها فقط یکبار رخ می‌دهند و همه چیز را تغییر می‌دهند.

این تغییر دهنده جهت داستان را نقطه عطف گویند.

۰

چشمهام

ما هیچ خیری ندیدیم. هیچ خیری.

۰

Ideal

یه mindset فوق العاده داشتم دو روز پیش. از بس دری وری فکر کردم، اصلا یادم نمیاد دقیقا حالم چطوری بود اون موقع. فکر کنم حالی بود که الن ماسک داره بصورت روزانه. خیلی فوق العاده بود. فهمیدم خیلی دری وری فکر میکنم. این دری وری ها، میگیره اون لحظات ناب هستی رو. یعنی این حالت دری وری فکر کردن رو دیدم که خودم هم برای خودم کشف کردم. یعنی اصن مغزم نمیره اون وری. به زور میبرمش اونوری. ولی وقتی بچه بودم، اصلا اینجوری نبود. کلا اون لحظات ناب هستی بود. پرز های فرش رو با دقت میدیدم. حتی تا دبیرستان. الان همه چی از دستم در میره. انگار مست دائم که جزییات همه چی رو از دست میدی. یکیش به خاطر این هست که هزار تا کوفت زهرماری داریم. اینستا داریم، توییتر داریم، اخبار داریم، آدم داریم. البته آدمها دیگه در زمره این چیزها نیستن برام و این خیلی عجیبه و خیلی جالبه ولی اگه یه ذره بیشتر در مورد این قضیه فکر کنم، دری وری فکر کردن شروع میشه، همون لحظه مهم بودنِ آدمها شروع میشه.

در صورتیکه خیلی زحمت مستقیم و غیرمستقیم کشیدم سر این قضیه ولی با دو نصف روز دری وری فکر کردن، به کل به باد میره. واسه همین خیلی میترسم که شروع کنم به دری وری فکر کردن در مورد چیزی. تا مثلا شروع میکنم به جزییات مثلا اینکه وای چه آسمون قشنگه، دیگه قشنگ نیست برام. یا تصمیم میگیرم فلان کار رو کنم و بهش هم دیگه فکر نمیکنم و خیلی هم خوب پیش میره، تا میرم تو جزییاتش که وای چه خوب پیشرفت کردم تو این. اصلا فکرشم نمیکردم. همون لحظه از دستش میدم. این ترس خیلی چیز گندیه. شاید واقعا من همون جزییات کاره هستم تو دوم راهنمایی. یعنی کلا همین بودم. هان؟

وای خدایا، الن ماسک چقدر خوبه.

۰

چارلی.

بهترین حیوونی که من میتونم ازش یاد بگیرم، گربه هست. گربه سانان. خانواده بسیار جالب و خوش منشی هستند.

من یه مستند دیدم از یه شیر ماده تو بی بی سی که اسمش رو گذاشته بودن چارلی. چارلی واقعا الگو هست. نمونه هست.

۰

زید فعلی. زید فردا 😏

همین الان فهمیدم من چون خیلی گل و خوبم، وانمود میکنم از شما خوشم میاد ولی واقعا نمیاد. یعنی واقعا اصلا نمیاد. یعنی حس خاصی ندارم. خلاصه که دیگه وانمود نمیخوام کنم. یعنی اصلا نمیکنم. چرا بکنم؟

۰

وبلاگ رو همیشه خواهم داشت. واقعا همیشه.

حوصله ام نمیشه چیزی بنویسم با اینکه چیز برای به اشتراک گذاشتن زیاد دارم. یعنی ۴ روزه زیاد شده.

فقط از کلمه "انشالله" جدیدا خوشم اومده. با اینکه من اصلا خدا رو هم قبول ندارم. ولی یه حالت مانترا گونه ایی داره و خوب از این میاد که از بچگی این چیزها رو فرو میکردن در تمام سوراخهام ولی آره. به خودم میگم، میگم برم فلان چیز. بعد به خودم پشت اش میگم انشالله. تلفظ کامل انشالله.

۰
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان