حالا یه روز باید بشینم در مورد این مرده که باهاش آشنا شدم تازگیا بنویسم. کلا خیلی دارم به این حالت میرسم که این مردها وقت منو تلف کردن و با همکاری خودم و خودشون، ریدیم تو زندگی من❤️ عالی❤️🙏🏼❤️🙏🏼🙏🏼
حالا یه روز باید بشینم در مورد این مرده که باهاش آشنا شدم تازگیا بنویسم. کلا خیلی دارم به این حالت میرسم که این مردها وقت منو تلف کردن و با همکاری خودم و خودشون، ریدیم تو زندگی من❤️ عالی❤️🙏🏼❤️🙏🏼🙏🏼
سلام
یه روزییواقعا فکر نمیکردم مهاجرت کنم. مثلا هی میگفتم آره مهاجرت و فلان و اینها ولی هی خودمم حس میکردم فقط دارم صرفا «حرفاش» رو میزنم ولی آدم انجام دادن نیستم. خیلی اینجایی که هستم رو مدیون مامانم هستم. هم مالی، هم معنوی. نمیگم خودم دخیل نبودم ولی اگه اون هم نبود، ۱۰۰ سال سیاه من میتونستم اینکارو کنم. احساس نمیکنم موفقیتی کسب کردم چون واقعا هم همینطوره. صرفا شرایط تغییر داده شده. مثلااز سبز شده زرد. حالا مثلا این زرد بشه زرد پررنگ، اونه که دستاورده، اونه که جبران محبت خانوادهامه❤️🧿
+ چیز جالبی که هست اینه میتونم اینجا خودم رو بوجود بیارم. یعنی واقعا اصلا انگار نبودم. بیشتر مفعول حوادث و آدمها بودم. مثلا اون فامیل و یا آشنا یه حرفی میزنه که شما مخالفی ولی میگفتی «بله، شما درست میفرمایین» اینجا مثلا میتونی این دختره فرانسوی بینهایت خوددرگیر رو، صرفا نظرات غیرگرانبهاش رو تو گروه seen کنی ولی جواب ندی.