چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

Na؟

روانشناس تاثیر خودش رو داره میگذاره، مثلا اینطوری شدم که امروز به من زنگ زدن گفتن امروز که نبودی( خدایا بعد از هزار بار تلاش که بالاخره یکی بیاد سر جای من یه روز، شیفتم کم شه) اون دستگاهه رو چون تمییز نکردی و فلان، دیگه کار نمیکنه. بعد من متوجه شدم که اون دستگاهه که میگن اصلا اون دکمه‌اش کار نمیکنه خیلی وقته و من کار اشتباهی نکردم اما حتی اینو عنوان نکردم، گذاشتم فردا بگم، و نکته مهمتر اینکه اصلا و عمیقا برام اهمیتی نداره. نوشته‌های همینجا رو‌که میخونم میبینم سر کار قبلی، به ازای هر مواخذه با دلیل و بی‌دلیل، دچار رعشه بر اندام میشدم. لازمم نبود بخونم اینجا رو. خوب یادمه. اهمیتی نداره. خودم رو دوست دارم. خیلی زیادتر از قبل. احساس میکنم انگار یه دری به روم باز شده. عجیبه. انگار دارم دوباره زندگی می‌کنم. انگار بچه شدم. بچه‌ام، دوست داشتنی، آماده بازی کردن.

 

https://open.spotify.com/track/2ql1CiQoNuMmawuAo9mjbN?si=iorvC4KBQ3Cc1x1fJbiEQQ

۰
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان