چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

۲۸ نوامبر ۲۰۲۵

این حسی که من مثلا تماما داخل خونخ هستم که مثلا درس بخونم ولی حواشی عشق ابدی نگاه میکنم ولی علی الان سر کاره، واقعا مغزم رو به درد میاره. دیروز ۵ ساعت خوندم. امروز باااید بشه ۶. هفته دیگه باااید بشه ۱۰. 

۱

کمکم کن.

۳ ماه دیگه دقیقا، یعنی دقیقا ۳ ماه دیگه امتحانم شروع میشه. هی کجدار و مریض یکم تمرین کردم و خوندم و میدونم چی به چیه. دیگه وقت جا افتادنه. خیلی زندگیمون وابسته به امتحانم هست. زندگی اقتصادی، روانی، اجتماعی. خدایا به امید تو.

۰

سی و دو

خوب‌ من ۳۲ سالم شد. دقیقا همین امروز. حوصله اینکه ادمهای بیشتری میشناسم و دوستهای بیشتری دارم و یه پارتنر فوق‌العاده دارم و خیلی خوش میگذره رو نیازی نیست که بگم.

 لحظه‌‌ایی که داشتم کیک رو فوت میکردم و آرزو میکردم، آرزوم دیگه هیچکدوم از این چیزها که سالیان سال بود، نبود. آرزوم این بود که بتونم قیمه بادمجون درست کنم، بتونم زن زندگی باشم. واقعا همین آرزوم بود.

یک کرختی زیادی رو با خودم پیش میکشم. یعنی انگار رفتم و اومدم و خسته شدم از این داستانها. منظورم رو نمیتونم دقیق بیان کنم ولی احتمالا بعضی‌هاتون متوجه میشین چی میگم. منظورم اینه دوست دارم «تمرکز» کنم. یعنی دوست دارم الان نگاه دستگیره در رو که میکنم، واقعا دارم به اون دستگیره در نگاه کنم. دوست دارم زندگیم ابعاد داشته باشه. همون که بتونم قیمه بادمجون درست کنم. دوست ندارم شب بخوابم، صبح پاشم. دوست دارم روزهام خیلی طولانی باشه. یه هفته خیلی طول بکشه. یک ماه، به اندازه یکسال طولانی باشه. نمیدونم چجوری قدیمها اینقدر حوصله جینگل فینگل داشتم. سایه روشن میدیدم، باید میرفتم سایه روشن میخریدم. یک بوت زیبا میدیدم، باید میداشتم که ست کنم. الان حوصلشو ندارم. نمیدونم چون پولشو ندارم یه دو سالیه یا واقعا حوصلشو ندارم یا اینکه پول دستم بیاد باز، حوصلشو دارم میشه. ولی امیدارم از ته قلبم حوصله «زندگی کردن» به من برگرده. حوصله «رقابت» حوصله «بهتر شدن»

 

تولدت مبارک عزیزم. تو جالبترین کالبدی بودی که میشد داخلش باشم. دوستت دارم.

۰
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان