خیلی جالب میشه،دنیا چقدر بالا پایین داره،از یکی که نا امید بودی،چنان تغییر میکنه که باورت نمیشه.. و کسی که فکر میکردی بهترین بوده تو دنیا،کم کم عوض میشه
افشین بد نشده،عوض شده و شاید الان خیلی بیشتر شبیه خود واقعیش شده..اوایل که با هم دوست نبودیم،عصبانی و عصبانی و عصبانی .. صفتی که میتونم بهش نسبت بدم
اوایل که با هم دوست بودیم،دیدم چقدر با اون چیزی که میدیم فرق میکرده،بعد متوجه شدم فرق نمیکرده،رفتارش با من فرق میکرده
و الان بعد از ٢ سال میتونم بگم دیگه عصبانی و عصبانی و عصبانی نیست ولی دیگه رفتارش با من و بقیه فرقی نداره..
اینقدر دوست دارم تو یه محفل کتاب خون،تو شیراز عضو بودم و دوستانی داشتم..یه بار دقیقا همچین چیزی رو خواب دیدم..بعدش به این فکر افتادم که همچین چیزی،احتمالا تو ضمیر ناخوداگاه هم بوده
میرفتیم تو خیابون معدل و ملاصدرا،راه میرفتیم،میرسیدیم به یه کافه،کافه کتاب،میرفتیم داخل،بعد میگفتیم دیدی این هاروکی موراکامی چه فضایی مینویسه،دیدی تو ایران باب شده هرکی اینو بخونه یعنی خیلی خفنه،کاری که این دختره گ میکنه؛وای من این کتاب رو خوندم وای من فلان رستوران رو رفتم وای من فلان جا رفتم کیک گرفتم.. ولی شما ادما چیپ و سطح پایین این چیزا رو نمیدونین که
بعد من و اون دوست فرضیم،میشستیم کنار هم،میگفتیم چه عنه این دختر..