پنجشنبه ۱۹ مرداد ۹۶
دیشب جشن فارغ التحصیلیمان بود.
ما مست بودیم.
ما ودکا خورده بودیم.
ما به اکسمان که در روی سن راه میرفت و تز میداد نگاه میکردیم.
ما به این فکر میکردیم که هر جور حساب کنیم باید از اکسمان بدمان بیاید ولی ما خلتر از این حرفها تشریف داریم.
ما براورد کردیم که با همکلاسیهایمان،کمتر از نصف انگشتان یک دست،ارتباط خواهیم داشت.
ما هی به خودمان میگفتیم چی فکر میکردیم،چی شد.
با همه اینها
ما خوشحالیم.
به ما خوش گذشت.