چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

Depersonalization-derealization disorder

یه ذره دیگه زید داره میاد خونه ما و من از سمینار اومدم و یه جورایی بهترین حالتی بود که میشد واسه این روزا تصور کرد ولی عدم حضور در لحظه من رو داره میکشه. یعنی چی؟

یعنی هیچکدوم از این اتفاقا برای من نمیفته و انگار که من خواب باشم یا تو رویا که این یه اسم چسان فسان داره تو علم روانشناسی.

خیلی مزمن شده این داستان. داره مغزم خرده میشه. فکر میکردم موقته ولی میدونی چند وقته همین حالم؟

فکر میکنم یکی از علتهایی که هست اینه که یه مدت هست زندگی داره روی خوشش رو به من نشون میده و من عادت ندارم به این قضیه.

انگار باید همیشه اون میمِ بدبختِ افسردهِ همه ازش بدشون میادِ سرخورده ی ِ در تمامیِ جوانبِ زندگیش باشه.

عادت ندارم. عادت ندارم به خوشحالی.

۱
سژمان .
۲۲ آذر ۱۰:۰۲

بس که این دنیا پاشو گذاشت رو خرخره ما! 

پاسخ :

جدا عجیبه همه چی واسم :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان