چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

خوب. حالا بعدش؟

یک دوره ایی از زندگیم هست که اینقدر وحشتناک بود و اینقدر در افسردگی غلت زدم و اینقدر تمامی درسهای زندگیم رو توی دانشگاه افتادم که نمیتونستم خودم باشم که هیچ دوستی نداشتم که برای تنها دوستی که داشتم، رسما کارهای فراوان و زیادی میکردم که بتونم اون رو نگه دارم که الان که بهش فکر میکنم، باورم نمیشه اون روزها به من گذشته و باورم نمیشه من تهش زنده موندم.

باورم نمیشه از نوع واقعی. یعنی واقعا نمیتونم باور کنم که اون همکلاسیهایی که داشتم واقعا وجود خارجی داشتن یا اون دوست پسر من، واقعا در تمامی اون مدت دوست پسر من بود. نمیدونم چجوری بهتون بگم. ولی واقعا فکر میکنم که این قضیه انگار یه خواب بوده. یه خواب عمیق ۷ ساله که حالا بعد از کنکورم، انگار من تازه بیدار شدم و دارم بقیه زندگیم رو میکنم.

این قضیه باعث شده که الان که زندگی یک حالت جالب و قشنگتری داره و با اینکه تمامی بلاهای اسمانی و انسانی در این مدت بر سر مملکتمون فرود اومده، من واقعا خیلی خیلی خوشحالتر از قبل باشم و باز یک حس دیگه که انگار این اتفاقات واقعی نیست و من حق این رو ندارم که ارزش داشته باشم و باز انگار همه اینها یک خواب هست.

بهش میگن depersonalization disorder

قضیه خیلی مزمن هست و من ماهها هست که این حالت رو دادم و انگار که بهش عادت کردم.

به دکتر دیوونه هام هم گفتم ولی خوب. وقتی شما درساتون رو خوب نخونین میشین یک دکتر بد مثل دکتر دیوونه های من. فرصتی و وقتی ندارم برای پیدا کردن یک دکتر خوب و از طرفی هم دلم نمیخواد اطرافیان از این قضیه بو ببرن.

یک مزیتی خیلی جالبی داشته این قضیه واسه من و اون هم جسارته. چرا؟ چون فکر نمیکنی که این تو هستی که داری کارها رو انجام میدی پس هیچ عواقبی قرار نیست گریبانت رو بگیره و میری انجامش میدی. نمیدونم چرا اینا رو گفتم.

 

۴
صخی
۱۷ اسفند ۱۱:۴۶

اولا که عکس پست مرا کوشته کرده بسکه دلبره! دوما روانشناس خوب میشناسم اگه با روان شناس کارت راه میافته. معرفی کنم بانو؟ (لازم به ذکره روانشناس خودم هستند و از کارشون نسبتا یقین مندم)

پاسخ :

بابا قربوووون شمااااا
روانشناست مگه غیرحضوری هم میپذیره؟
سارا -!
۱۶ اسفند ۰۳:۳۸

یعنی زندگی فاصله‌ی بین افسردگی و این بیماری اسم عجیبه است؟

پاسخ :

نه
اگه گوگول کنی اسم اون بیماری رو، متوجه میشی منظورم چیه
محمد حسین
۱۶ اسفند ۰۰:۱۸

امکانش کمه

مسخ شخصیت یعنی شما به طور مکرر و مخل زندگی حس کنی ذهنت از بدنت جداشده یا احساسات و افکارت مال خودت نیستند.

این مشل شماست؟

اگر یه حالت خفیف در حد یه مفهوم و استعاره باشه دیگه نمیشه بهش گفت depersonalization disorder

 

این که حس کنی یه اتفاق مثل رویاست (بی ارزش، گذرا)  یکی از روش های طبیعی مقابله هنگام وارد شدن یه فشار روانیه

 

پاسخ :

نه اینجوریه که فکر میکنم هر چیزی که داره اتفاق میفته برای من نیست و من صرفا اینها رو دارم مشاهده میکنم و این من نیستم که داره مثلا با این ادم حرف میزنه، یکی دیگه هست ولی خوب من میتونم کنترل قضیه رو به دست بگیرم و تصمیم بگیر حالا این ادم چی بگه یا چی نگه
محمد حسین
۱۶ اسفند ۰۰:۰۱

depersonalization :)))

واقعا دکتر اینو گفت؟

پاسخ :

نه رفته بودم در موردش خونده بودم و بهش گفتن که فکر کنم این باشه که اون هم گفت اره، اینه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان