جمعه ۳۰ خرداد ۹۹
نمیدونم چی بگم. نمیخوام نقش قربانی رو بازی کنم. کاری که واقعا در گذشته میکردم و واقعا باعث میشد که قربانی بشم و انگار که لذت میبردم از اینکه حالا این وسط من قربانی شدم. مریض هست و خودمم میدونستم روند مریضیه ولی ناخواداگاه این کار رو میکردم.
حالا دیگه از این کار بدم میاد. اصلا نمیفهمم چرا باید قربانی باشم که حتی در درجه بدترش بخوام نقشش رو بازی کنم.
مدتی هست که میدونم تقریبا امورات اصلی زندگیم، به دست "خودم" هست و کسی رو نمیتونم بابتش سرزنش کنم.
چیزی که نوشتم، به اتفاق و حرفی که الان شنیدم به ظاهر چندان ربطی نداره ولی خودم میدونم که داره. نمینویسمش که یادم نمونه.
چون به هر حال من قربانی نیستم.