فردا دارم میرم استاد راهنمای هزاران سال پیش هم رو میبینم که ماشالله از دیوانگی و دوقطبی و کودکستان گلها، اصن چیزی کم نگذاشته بود.
بعد دوباره بهش مسیج زدم که پایان نامم رو بکنم مقاله که بعد مقاله تو یه مجله ایی چاپ بشه برای یه کوفتی یه جایی.
اول اینکه قشنگ وقتی داشتم بهش مسیج میزدم، حالت تشنج داشتم از بس از این نکبت من بدم میاد. بعد اینکه دیدم واقعا همینجوری اسکول مونده. میخواست یه چیزی تایپ کنه هزار بار هی تایپ میکرد هی باز پاک میکرد و فلان و اینها و باقی امور سابق.
اما میدونی کجا خیلی خوشحال شدم؟ اونجا که دیدم چقدر من عوض شدم و از یک ادم تو سری خور، شدم دختری با عزت نفس و گلی از گلهای بهشت.
+ حرفهایی که در موردش زدم، توهین نبود. توصیف بود.
+ واقعا ادم یک سال که به عمرش اضاف میشه، باید یک قدم به سمت جلو بره، نکه باز ببینیمتون و همون نچ نچِ سابق!☝🏻