چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

دارم میشم خود خودم. و این خیلی حال میده.

 من از صبح رفته بودم تو فکر آدمهای گدا گدوری که دورمون جمع کرده بودیم و هستن. آقایان و خانومهای X و Y.
میدونی. اصن دست ما نیست که اونا دیوونه و تنگ نظر نباشن. دست ما نیست که چی پشت سرمون بگن یا رفتار کنن. ولی دست ماست که بدونیم ارزش انسانی ما هزاران برابر فراتر از معاشرت با ایناست.

۴
هانی هستم
۱۹ آذر ۱۹:۰۱

و دست ماست که تا جایی که میشه ازشون فاصله بگیریم!

پاسخ :

آخه من هی میگفتم اقا من‌نمیخوام با اینها در ارتباط باشم، مامان ام مجبورم میکرد که زشته و فلان. حالا که کاری کردم که ارتباطی نباشه، خود مامانم ازم تشکر میکنه. یعنی آخرش فهمیدم  که آخرش باز هم دست خودمونه.
صخی
۰۵ آذر ۰۸:۳۱

از نوشته هات هم کاملا پیداست:) مدل نوشتنت خیلی فرق کرده. سو پراود آو یو گیرل:))))

پاسخ :

واهاهای
آخ جون
کلی مرسی 🤩🤩🤩
عاطفه -
۰۱ آذر ۲۱:۱۷

(:  متوجه شدم مینا!. تو خودتو داری با نشانه های اطرافت پیدا می کنی. این خیلی خوبه. ولی به این توجه کردی که داری به سمت دستور بده ها کشیده می شی!؟ به نظرت روزی مینای دیگه ای پیدا می شه که روزی از مینای دستور بده بناله و افسردگی بگیره!؟. همونطور که از خودت شناخت پیدا می کنی سعی کن در کنارش  کنترل خود خودتم یاد بگیری. گاهی لازم می شه. برای اینکه شبیه دستور بده های بد و افسرده کننده نباشی.

من خوشحالم که تو خود خودتی و خوشحال تری (: . مینا روند خودشناسیتو بنویس. چون منم می خوام خود خودم باشم.

بهت نمی خورد انقدر پر حرف باشیا! :|  :)  .

اسمت مینا بود! درسته؟!.

پاسخ :

منظورم از دستور بده مدل لیدر بود. یعنی وقتیکه مثلا یه اتفاق یا مهمونی در جریان میوفته به صورت ناخوداگاه میام امور رو به دست میگیرم. یعنی شخصیتم اونطوری میطلبه. یعنی ENTJ هستم. بعد اینکه مثلا هی میزدن تو سرم که نکن و نپاش و نگو، اصن نمیخورده به مذاق من. در کنار اینکه این دستورهایی که بهم داده میشد، دستورهای خوبی نبود. هر آدم دیگه ایی رو هم مریض و بی اعتماد به نفس میکرد.
اصن دارم مینویسم اینجا که برای خودم داشته باشمش.
اسمم هم مینا بود.
عاطفه -
۰۱ آذر ۱۴:۵۰

من رفتم تو فکر "دارم خود خودم می شم". خود خودت یعنی چی؟!.

برای تاکیده؟.

پاسخ :

ببین. من رفتارهای این مدتم خیلی دست خودم نبوده. یعنی هم درگیر افسردگی بودم و هم تو یه رابطه خیلی بد و مخربی بودم که دائما طرفم بهم دستور میداد چه رفتاری درسته و چه رفتاری درست نیست. و خود اون آدم دقیقا استاندارد "بیا مثه این آدم نباشیم" بود :)) از ترسو بودن خانوادم که با همه کنار میان و مدرسه و دانشگاه و جامعه
من همیشه میدونستم که این رفتارها درست نیست. میدونستم این رفتارهایی که میکنم "من" نیستم بلکه بهم دیکته شده که باشم
بعد از یه جا تصمیم گرفتم که خودم باشم. بعد این شد که خانواده من که مثلا خیلی با همه کنار میومدن و سر همین کلی ضربه دیدن، حالا از رفتارهای من الگو برداری میکنن و حق اشون رو میگیرن. یا تشویقشون میکنم که بگیرن یا خودم میرم میگیرم :))
من یه تیکه از شخصیت ام تقریبا یه حالت مدیر طور و صریح و دستور بده ایی هست :)) حالا فکر کن همیشه به من دستور میدادن در صورتیکه من ذات ام "دستور بده" هست. میدونی چی میگم؟:))
هر چقدر خود واقعیم رو بروز میدم، خیلی راحتتر و خوشحالتر میشم.
تازه حرافم هستم. اینم فهمیدی :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان