چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

نظریه "سکون ِ ظرف خرد جمعی"

من قبلا هم این نظریه رو داده بودم ولی باز هم میخوام بدم. 

عموم مردم، در یک سنی، ظرف خرد و تواناییشون پر میشه. یکی در ۱۴ سالگی، یکی ۲۰، یکی ۳۰. شما اون آدم رو می بینی ولی حماقتاش، عقده هاش، خردورزیش، با ۲۶ سالگیش فرقی نداره. 

این اتفاقیه که زیاد میبینم و اینکه بگم این آدم ۶۰ سالشه، پس به به! چه کوه معرفت و دانشی! دیگه اینجوری نیست.

من خودم باید بگم که یه چند سالی بود که یه جا وایساده بودم. یعنی میدیدی که من در فلان قضیه گند میزنم. و بعد باز میدیدی که گند مشابه در دیِ سال بعد هم تکرار میشد.

حدودا یک ساله که گفتم برا چی باید اینجوری باشه؟ برا چی من باید خُل باشم؟ برا چی از این خُلیتم باید اینقده زجر بکشم؟ خودم با دستای خودم بیام گردنم رو فشار بدم که نتونم نفس بکشم؟

بنابراین، شدم معلم پرورشی خودم.

این معلم پرورشی که بنده باشم، خیلی بی خدا، خیلی باحال و خیلی "هیچ ربطی به مسائل چرت و پرت" هست اش.

بنده با خودم صحبت میکنم و میگم ببین فلانی! شما در فلان جا لنگ میزنی. بیا دیگه اینجور نباشه. بعد این فلانی هم واقعا تلاشش رو میکنه.

مثلا امروز یاد گرفتم که وقتی میخوام به خودم چیزی یاد بدم، چرا به خودم بگم اَی خاک بر سرت کنن، فلان ِ فلان.

الان دیگه به خودم میگم بابا تو خیلی قوی هستی. دمت گرم. بیا اینم با هم انجام بدیم 🐣

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان