در این چند وقت اخیر یکسری رفتارهای فوق needایی به نمایش گذاشتم که هر بار مجبور شدم به طرف بگم وای باورم نمیشه. این من نیستم.
بعد از توضیح خودم به دیگری، بیشتر از خودم بدم اومد. اون روز دوستم "ه" بهم گف من فکر میکنم تو خودت رو دوست نداری و یکدفعه انگار یک پوتکی رو ملاجم بود این حرف، چون دقیقا همه چی خلاصه میشه به همین.
من خودم رو دوست ندارم.
و الان حداقلش میدونم ریشه اش در این هست که من دستاوردی نداشتم این مدت و این من رو عاصی کرده از خودم.
یعنی علتش اینه. علت دیگه نرفتن از خونه بیرون هست. حالا خلاصه حداقل میدونم من چرا اینجوری شدم. و میدونم راه حلش چیه. خیلی بصورت خود جوش و تخمی هم ۴ روزه اسنترا میخورم.
بزرگسالی واقعا مکافات درگیری مغزی هست.