چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

یه جور restriction

یکی از عجیبترین حس ها رو من به قدیمی ترین دوستم دارم. ازش متنفرم. تنفر خالص. به طور کامل در صورتیکه شاید اینجوری به نظر بیاد که وای ما چه قدیمی و گوگول هستیم ولی رفتارهایی که نشون داده و برخوردهایی که داشته، همیشه یه جور ناراحتی خیلی عمیقی برای من بوجود اوورده و چون من اینها رو بازگو نکردم در داخل ام جمع شده و دارید میبینید که اصلا دلم نمیخواد ببینمش. به طور مطلق.

من رو آدم احمق جلوه میده که نیستم. آدمی که فلان که نیستم. تمسخره ها سر چیزای مختلف که خودش هزاران برابر بدتر هس و کافیه یه انتقاد بشنوه و داره میگه وای فلانی چقدر بیشعوره ولی زبونش به رک گویی قطع نمیشه. اگه رک گویی رو دوس داری این رک گویی بقیه رو هم باید دوس داشته باشه.

تنها راهی که پیدا کردم دوری و دوستی هس.

۱
اسماعیل غنی زاده
۱۹ دی ۱۴:۰۹

منم یه مورد مشابه دارم. هیچ راه گریزی نیست متاسفانه، در این حد که اصن حوصله م نمی‌کشه باهاش بحث کنم و به دلایلی مجبورم تحملش کنم 

پاسخ :

آره من هم همینطور و اینکه همه اش هی حس میکنم بگذار خود واقعی ام رو ببینه چون کامل به شعورم توهین میشه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان