یه چیز جالبی که اخیرا بهش رسیدم، اینه که وقتی از کاری که میکنم مطمئنم، نمیام مثلا سر مصلحت کوتاه بیام یا ظاهرا عقیده ام رو عوض کنم. مثلا ناهار امروز با من بود و من رفتم بیرون سس بخرم براش و تو راهم، رسیدم به کتابفروشی و طبق معمول رفتم تو، یه عالمه وقت صرف کردم. مامانم بهم حین اش زنگ زد که کجایی و من گفتم فلان جا و پشت تلفن با یه لحن سردی گف؛ من فک کردم رفتی واسه ناهار چیزی بخری. در نهایت برگشتم خونه و میدونستم الان مامانم دعوام میکنه( تو این سن:))) ) که چرا رفتی کتابخونه؟، در صورتیکه من به موقع برگشتم و به موقع غذا رو حاضر کردم. یعنی اینجوریه مثلا در مغزش که باید همون چیزهااتفاق بیفته و چیز دیگه ایی از خط نزنه بیرون. و منی که از خط میزنم بیرون همیشه، برام سخته سر کردن باهاش. این دفعه که داشت غر میزد سرم که چرا سر راه رفتی کتابفروشی، برخلاف همیشه که کلا از اولش دروغ میگفتم که مثلا من تو ترافیک گیر کردم که دارم دیر میام یا مثلا راست اش رو گفته باشم اما بعدش میومدم عذر خواهی، از حق خودم دفاع کردم.
غذا به موقع حاضر شد و در نهایت مامانم ازم عذر خواست. میدونی چی میگم؟
دیشب با یه پسره رفتم بیرون چون خیلی خیلی بهم گیر داده بود و چون ادم با شخصیتی بود، نمیتونستم واقعا عمیق برینم بهش:))) رفتم که ببینم چجوره و متاسفانه فک کنم بیشتر از قبل بهم گیر بده. چیز جالب اینه «پسر» اصلا برام اولویت نیست و واقعا هر وقتی در این راستا باشه رو، صرفا وقت تلف کردن میدونم. فعلا :))