بدون درد و خونریزی، به کلینیک گفتم تا پول ماه قبلم رو تصفیه نکردین، من نمیام. شنبه رو نرفتم، امروز صبح بهم زنگ زدن که کجایی که گفتم خونه. توقع نداشتن امروز هم نیام. پشت سرش مدیر کلینیک زنگ زد که اره برات میریزم حتما.
اولین بار بود که داشتم سعی میکردم حقام رو بگیرم. اون هم تو سرزمینی که اگه خواهان حقات باشی، اینجوری بهت القا میشه که داری کار ناپسندی میکنی. استرس داشتم، مسخره هست ولی استرس و anxiety داشتم. همهاش تو دلم به خودم میگفتم کار اشتباهی نمیکنم؟ حتی تلفن منشی کلینیک با یک حالت ناراحت کنندهایی که ما توقع نداشتیم شما یکشنبه هم نیاین، بود. حتما متوجه منظورم میشین. ولی کلا متوجه شدم اگر بر انجام کاری پافشاری کنی، بعد از چند مرتبه انجام دادن، میبینی چقدر آسون بوده و چقدر انجام ندادنش، ازت انرژی میگرفته.
+ حالا استرس پذیرش دارم. بهم پذیرش بدن. در تمام این مدتی که تصمیم داشتم از ایران برم، هبچ تصویر واضحی نداشتم که چرا؟ همه دارن میرن، شرایط اقتصادی نابسامانه، زندگی اجتماعیات بی معنیه ولی واقعا چرا؟ برای همین تلاش زیادی نمیکردم، چند هفته هست که فهمیدم چرا. حالا برام مهمه، خیلی مهم. میبینی اون «حل شدن» چیزی درونت چقدر میتونه نقطه عطف باشه؟