یک مشکل خیلی بزرگی که دارم، بحث oversharing هست. دیروز توی دانشگاه به میزان خیلی زیادی ، چیزهاییکه نباید رو ریختم بیرون. از وقتی که یادم میاد این مشکل رو داشتم و خودم رو هی سرزنش میکردم که چرا اینها رو به کسی در درجه اول میگی و احیانا اگر حالا داری میگی، چرا به همچین آدمهای پرتی داری میگی. خیلی بچههای دانشگاهمون پرت هستن. ایرانیها تقریبا بدون برنامه خاصی اومدن و من خیلی عصبانی میشم که با خودتون چه فکری کردین؟ در صورتیکه واقعا به من مرتبط نیست و خودم هم توی این دو ماه واقعا کار خاصی از پیش نبردم و بیشتر خوشگذرونی بیمورد کردم.
یه دوستی دارم که اتفاقا اصلا دوستمم نیست و حدود ۱۵ ساله که میشناسمش. انگار مثلا اکسمه یا شوهر خیانتکارمه. یک نفرت عجیبی به مهسا دارم. خیلی ضربهها بهم زده شده از سمتش که حوصله توضیح دادن ندارم. نمیدونم چرا اصلا این رابطه فیک رو ادامه میدم. هر چقدر هم ادم خوبی باشه، برای من سمیه. هیچی نداره بهم اضافه کنه و انرژی غم و بیحالی تزریق میکنه. نمیدونم چرا حالا که مهاجرت کردم، راحت خودم باشم دیگه؟ نمونه دیگهاش مرجانه. همکلاسی دانشگاهم. هیچ هنر خاصی نداره. به شوهر چسبیده. تو حرفاش میشه فهمید شوهره حالا که مهاجرت کرده، فهمیده چه گوهی خورده با این ازدواج کرده. احمق. بدون ذرهایی اطلاعات عمومی. تقریبا در مورد هیچی، هیچی نمیدونه.