۸:۱۷ روز اول، روز اول جولای. دارم الان میرم سر کار. امیدوارم فقط بیتشنج بگذره.
۲:۰۷ از سر کار برگشتم، نشستم تو ایستگاه اتوبوس که خط ۲۷ بیاد که برم. پول ماه پیشم رو واسم ریختن، اینقدر ناچیزه که عصبی شدم. بخاطر پارت تایم بودنم، کلا بیشتر از دو روز نمیتونم کار کنم، با ساعتی مینیموم حقوق، قشنگ فقط گوهاش میمونه. حوصله هیشکی رو سر کار ندارم. خیلی خوبی و مرام گذاشتم. ولی اصلا اینجوری ندیدم از کسی. دیگه حوصله ندارم با کسی حرفی بزنم. با کسی هم بد نیستم وای اون شور و شوقم کاملا رفته و کامل مشهوده. میشینم واسه خودم غذا میخورم و گوش میدم.
دیروز مرجان اینها میگفتن اره بیا بیرون اینها. اخه میدونی، فازاشون مثل من نیس، نمیخوام مثل ایران کنم که با یکسری ادم که زجر میکشیدم از حضورشون، باز هم ارتباط داشته باشم. میرم باهاشون بیرون. ولی نه هر ویکند. مثلا هر از چندی. چون دوستهای علی خیلی جالبترن، واقعا دوست دارم با اونها بگردم.
ساعت ۷:۱۷ بصورت گلهایی رفتم اینور اونور نوشتم که من دنبال کار سیاه میکردم و زندگیم با کار سفید قانونی نمیگرده. خلاصه که فردا دارم میرم یه رستوران برای پیش خدمتی. واقعا زندگی جالبه. یعنی از اینکه صبح اینقدر ناراحت شدم که حقوقم اینه و الان که بیکارم و دانشگاه فقط پایاننامهاش مونده واسم، پس برم سراغ کار دوم. واقعا حال کردم با خودم. امتحان رانندگی تئوری رو هم بوک کردم واسه سه هفته آینده.