ساعت ۱:۰۲، دارم مستند کوبی برایانت میبینم، فک کنم من هم باید خشمم رو تبدیل به یه چیزی کنم.
۳:۱۱ حالا لزومی نداره دقیقهها رو هم بنویسما، ولی خوشم میاد دقیقا وقتی دارم جمله رو شروع میکنم به نوشتن، بالای صفحه گوشی رو نگاه کنم و بنویسم. خونه رو خیلی مرتب کردم. حالا دو تا از کشوهای لباس هم میکشم بیرون مرتب میکنم و هر روز، یه جای خونه رو خیلی تمییز میسابم و به علی هم تذکر میدم که یعنی چی من هی مرتب میکنم، تو هی میریزی، حالا طفلی خیلی مرتب میکنه ولی واقعا من سهم بیشتری دارم و واقعا دلیلی نداره من سهم بیشتری داشته باشم. واسه لباس مهمونی چند وقت دیگه، یه چیزی سفارش دادم که خوب عکساش واقعا فوقالعاده، امیدوارم که خودش و سایزش هم اوکی باشه. اینکه دیروز اون دکتر ایرانیه که متنفرم ازشو تو رستوران دیدم، واسه چند تا از دوستهام تعریف کردم و کرکر خنده. این پیچ سم رو هم دادشم فرستاد، لذت ببرید. عزمم جزم کردم واسه ریو بعدی مثه صدیقهالسادات نرم اونجا.
https://www.instagram.com/anitafarhadi?igsh=ZTF1ZHFoczE0bGQy
۵:۰۹ یکجوری خرید کردم که واقعا بسمااله الرحمن الرحیم. واسه ریو هم خرید کردم. خیلی مازادترش هم خرید کردم. الان دارم میپوشم برم بدوام.
فردا ساعت ۶:۴۹
با اینکه نوشته بودم متن دیروز رو، به کل یادم رفت که پست کنم. امروز صبح رفتم تمرینی واسه یه کافه که واااقعا دوسش داشتم. یعنی باحال بودن. و جواش واقعا خوب بود و اگه قبولم کنن، شغل دوم میرم این. مجبور میشم یه سری نوشیدنی و غذا هم یاد بگیرم که توفیق اجباری. آخی واقعا حالم بهتره. برم خونه جمع کنم و رانندگی بخونم.