چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

روز ۴ جولای

 

۸:۱۸ داخل مترو هستم. تصمیم گرفتم که یکسری جملات انگلیسی پرکاربرد رو بنویسم و هی از روشون بخونم بلکه ببینم سال دیگه فرجی میشه speaking  ما. امروز هم با اون تازه به دوران رسیده هندیه هستم. واقعا خدا به خیر کنه. E

 

امروز‌ جمعه، سر کار از ساعت ۸:۴۰ صبح تا ساعت ۶:۲۵ عصر، بصورت کاملا یکسره، فقط ۱۵ دقیقه غذا خوردم. ولی خوشحالم.

 

ساعت ۷:۲۰ عصر؛ فهمیدم امروز کلاس انلاین دانشگاه داشتیم و من نفهمیدم و تمام کلاسها دیگه شده فقط جمعه‌ها. و من کون به کون جمعه‌ها شیفت دارم.

اون اقاهه واسه کافه هم اوکی داد و‌ من خوشحالم. دوست علی، مهراد یا مهرا؟ هم‌ اومد و‌گف امتحان رانندگی داری؟ واقعا بخونها، سر سری نگیر که من سرسری دارم میگیرم و استرس گرفتم. بعد چت کردیم. و من شدیدا اضطراب کارهای نکرده و اینکه من یک بی‌عرضه به‌درد نخور هستم گرفتم و تا اخر شب، کون علی رو پاره کردم که من یه بی‌عرضه به‌درد نخور هستم و اون هی میگف وای معلومه که اصلا و هی فضایلم(؟) رو برمیشمرد و من اروم میشدم و دوباره هی اضطراب میگرفتم و هی کونشو پاره میکردم:)))

 

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان