دوشنبه ۲۹ بهمن ۰۳
حدود یک هفتهایی هست افتادم تو جام، کاری نمیکنم. اینجا امتحان رانندگی رو که افتادم یه فاز «وای همه چی چقدر داره عالی پیش میره و من چقدر فوقالعاده هستم» از دست رفته من افتادم از بالا به پایین که وای حالا من همه چیو همینجوری میرینم و همهچی اونقدرا هم برام قابل دسترس نیستو اونقدرا هم کاری نیستم. بعد اینجا هم خیلی خوب و مدوام میدوییدم، بعد کرونا گرفتم، افتادم تو تخت، وقتی یه ذره فعالیت بدنیم اینجا کم میشه، بخاطر نبود افتاب واقعا اینقدر انرژی منفی توم جمع میشه که بدتر میکنم، عینهو بچهها. در صورتیکه من یه روز قراره مامان شم و ممکنه بچهام تو ۱۴ سالگی یواشکی ماشین رو ورداره بکوبه به داربست، داربست بریزه رو ماشین و من باید آمادگیشو داشته باشم.