روز اول
اولین اقدام سخت، قهرمانانه، در جهت سلامت روان، سخت و سخت و مهم و مهم که باید پارسال میکردم رو امروز کردم.
امیدوارم بتونم روی تصمیمم، ثابت قدم باشم. این هم تمرین دوم. نوشتم بدونم چه تاریخی بوده.
در این وبلاگ یه آهنگ گذاشته بود که در توضیحش این بود که آهنگ مورد علاقه خودش و دوست مصریش از آب در اومده. من رفتم گوش دادم و الان آهنگ مورد علاقه من هم هست.
مورد علاقه من و یه پسر مصری و یه پسر ایرانی. دنیا خیلی جای باحالیه. نه؟
فکر کنم این آهنگ نقطه عطفی* باشه. مثل جلسه دفاع ام. یا اون روز تو اسنپ.
*نقطه عطف: هر داستان تشکیل شده از یکسری حرکات ، حوادث و حقایق کوچک و بزرگ که کنش زا یا تنش زا هستند.
بعضی از این صحنه ها برای تاکید بیشتر بارها تکرار میشوند. اما بعضی از صحنه ها فقط یکبار رخ میدهند و همه چیز را تغییر میدهند.
این تغییر دهنده جهت داستان را نقطه عطف گویند.
یه mindset فوق العاده داشتم دو روز پیش. از بس دری وری فکر کردم، اصلا یادم نمیاد دقیقا حالم چطوری بود اون موقع. فکر کنم حالی بود که الن ماسک داره بصورت روزانه. خیلی فوق العاده بود. فهمیدم خیلی دری وری فکر میکنم. این دری وری ها، میگیره اون لحظات ناب هستی رو. یعنی این حالت دری وری فکر کردن رو دیدم که خودم هم برای خودم کشف کردم. یعنی اصن مغزم نمیره اون وری. به زور میبرمش اونوری. ولی وقتی بچه بودم، اصلا اینجوری نبود. کلا اون لحظات ناب هستی بود. پرز های فرش رو با دقت میدیدم. حتی تا دبیرستان. الان همه چی از دستم در میره. انگار مست دائم که جزییات همه چی رو از دست میدی. یکیش به خاطر این هست که هزار تا کوفت زهرماری داریم. اینستا داریم، توییتر داریم، اخبار داریم، آدم داریم. البته آدمها دیگه در زمره این چیزها نیستن برام و این خیلی عجیبه و خیلی جالبه ولی اگه یه ذره بیشتر در مورد این قضیه فکر کنم، دری وری فکر کردن شروع میشه، همون لحظه مهم بودنِ آدمها شروع میشه.
در صورتیکه خیلی زحمت مستقیم و غیرمستقیم کشیدم سر این قضیه ولی با دو نصف روز دری وری فکر کردن، به کل به باد میره. واسه همین خیلی میترسم که شروع کنم به دری وری فکر کردن در مورد چیزی. تا مثلا شروع میکنم به جزییات مثلا اینکه وای چه آسمون قشنگه، دیگه قشنگ نیست برام. یا تصمیم میگیرم فلان کار رو کنم و بهش هم دیگه فکر نمیکنم و خیلی هم خوب پیش میره، تا میرم تو جزییاتش که وای چه خوب پیشرفت کردم تو این. اصلا فکرشم نمیکردم. همون لحظه از دستش میدم. این ترس خیلی چیز گندیه. شاید واقعا من همون جزییات کاره هستم تو دوم راهنمایی. یعنی کلا همین بودم. هان؟
وای خدایا، الن ماسک چقدر خوبه.
بهترین حیوونی که من میتونم ازش یاد بگیرم، گربه هست. گربه سانان. خانواده بسیار جالب و خوش منشی هستند.
من یه مستند دیدم از یه شیر ماده تو بی بی سی که اسمش رو گذاشته بودن چارلی. چارلی واقعا الگو هست. نمونه هست.
همین الان فهمیدم من چون خیلی گل و خوبم، وانمود میکنم از شما خوشم میاد ولی واقعا نمیاد. یعنی واقعا اصلا نمیاد. یعنی حس خاصی ندارم. خلاصه که دیگه وانمود نمیخوام کنم. یعنی اصلا نمیکنم. چرا بکنم؟
حوصله ام نمیشه چیزی بنویسم با اینکه چیز برای به اشتراک گذاشتن زیاد دارم. یعنی ۴ روزه زیاد شده.
فقط از کلمه "انشالله" جدیدا خوشم اومده. با اینکه من اصلا خدا رو هم قبول ندارم. ولی یه حالت مانترا گونه ایی داره و خوب از این میاد که از بچگی این چیزها رو فرو میکردن در تمام سوراخهام ولی آره. به خودم میگم، میگم برم فلان چیز. بعد به خودم پشت اش میگم انشالله. تلفظ کامل انشالله.
سال ۹۹ ریدمان بود. در طی این ریدمانها، اندک نکات مثبت رو در اوردم و دلداری میدم. البته هر ریدمان یک ضد ریدمان میاره. یعنی اون کارها منجر به ریدمان میشه، پس اون کارها جواب نمیده مثکه. در عالم تحقیقات، نتیجه گرفتن این نیست که بگی بین X و Y ما رابطه ایی پیدا کردیم. اینکه بفهمی با هم رابطه ایی ندارن، خودش یک نتیجه گیریه. ولی تو تحقیقات علمی به این نوع نتیجه گیریها بها نمیدن. یعنی همون خارج که من فکر میکردم خیلی خارجه. و خیلی خفنه که میبینم، اونجا هم که فلان جور. پس یعنی بریم مریخ؟ حتی در اون خارج هم بها نمیدن به اینجور نتیجه گیریها. باید شما حتما یک رابطه معنی دار پیدا کنی که مقالت رو چاپ کنن. بهت پول بدن. اونجوری کمتر پول میدن. مقاله ات هم چاپ نمیکنن.
پس ما یه سری ضد ریدمانها در اوردیم.
سال ۱۴۰۰ هم قرار نیست با تغییر سال در تقویم، کائنات بگن ااا؟ امروز یکم شد. پس حلّه. کائنات براش امروز و دیروز و هزار سال پیش فرق نداره. ولی من میتونم بگم که ما انگار میخوایم بدوییم. این اوّل خطه. هر چند میدونم دارم گول میزنم خودم رو.
یه سری قرار و مدار با خودم گذاشتم. یکیش هم اینکه قرار و مدارهام رو به هیشکی نگم. پس بهتون نمیگم.