چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

مرگ تدریجی یک رویا

خوب بالاخره به حق ٥تن،من با دوس پسر ٤.٥سالم،تموم کردم..هر چند از نظر من خیلی وقت بود که تموم شده بود ولی خوب طرف مقابل هنوز نمیدونست :))

داستان از اینجا شروع میشه که من پشت تلفن میگم میخوام برم خونه ولی نمیرم بلکه میپیچونم و میرم پیش اونیکی از دوستان و اینم که شک کرده بوده،زنگ میزنه خونمون :|

بعدم که دعوا و فلان و بعدم که با روشهای مینازیسیون،قضیه رو جمع کردن و بعد هم لحظاتی عاشقانه و بعد هم لطف کردن در حقش و خدافظی کردن باهاش

کاری که باید خیلی وقت پیش میکردم.واقعا بعضی وقتا احساس عذاب وجدان میکردم ولی خوب باز خوشحالم که طرفمو میشناسم،میدونم این مدت چیزی از دست نداده ؛)

لب مطلب اینکه،فکر میکردم بعد از این همه سال بودن با یکی، وقتی تموم شه،ناراحت میشم یا حداقل بش فکر میکنم ولی غیر از این نیست که فکر کنم چجور شکمم رو کامل اب کنم و تو کارم بزنم بترکونم از خفنی :|

چی میشه که یه ادم اینقدر بی حس میشه؟!

هر چند این رابطه خیلی وقت بود که مرده بود:)

۳

خرج کردن هم هنر میخواد

مامان اینا،٥٠٠ تومان بم دادن،که دیگه یعنی خرج همه چیم،با خودم

حالا این وسط اولا که دخالت میکنن چی نخرم،چی بخرم:/

دوما الان ٧ اردیبهشت هستیم و ٣٦٢ تومان خرج کردم:دی

خاک تو سرم:))))

دیگه رفتم سایتهای مختلف،ببینم این نحوه درست خرج کردن چطوریاست:|

مثلا الان من موبایل جدید میخوام،با ست ورزشی که میرم باشگه،با قمقمه

واقعا دیگه از همه چیز دارم

از طرفی،قراره موهامو رنگ کنم که اونم ارایشگاه یاد زیاد بگیره:/

خوب پس از الان تا شهریور ١.٢٠٠ جمع کنم..

حال میده ها^_^

پاشم برم باشگاه که این مدت خیلی کون گشادی کردم

۲

Let me go

قبول دارم که بعضی وقتا رگ بدجنسیم میگیره،اینکه بفهمم یکی با یکی دیگه هست یا اینکه از کسی خوشم نمیاد و الان فعلا در حال حاضر با دوس پسرش،خوش و خرم داره سر میکنه..هی دوس داری تاکید کنی که اره اون پسره لاشیه و ولش میکنه..و هی باز تاکید میکنی که اره هستا،هستا

خو اصلا به تو چه،ملت دوست دارن بدن،ملت دوس دارن خوش بگذرونن،ملت دوس دارن به پسر جماعت پیشنهاد بدن

تو خودتو درست کن،تو خودتو بکش بالا،تو خودتو بهترین کن

البته باز لازم به ذکره که همه اینا دلیل نمیشه که همیشه همیشه و همیشه حق با افشین هست

یه جور شده فقط نگاه دهن اون میکنم،ببینم اون چی میگه

وقتی میدونم از چیزی خوشش نمیاد یا بش اعتقاد نداره،دیگه در موردش حرف نمیزنم،چون عصبانی میشه

خاک تو سرت مینا،تو که اینجوری نبودی

۰

دوست فرضی به اسم هانیه

خیلی جالب میشه،دنیا چقدر بالا پایین داره،از یکی که نا امید بودی،چنان تغییر میکنه که باورت نمیشه.. و کسی که فکر میکردی بهترین بوده تو دنیا،کم کم عوض میشه

افشین بد نشده،عوض شده و شاید الان خیلی بیشتر شبیه خود واقعیش شده..اوایل که با هم دوست نبودیم،عصبانی و عصبانی و عصبانی .. صفتی که میتونم بهش نسبت بدم

اوایل که با هم دوست بودیم،دیدم چقدر با اون چیزی که میدیم فرق میکرده،بعد متوجه شدم فرق نمیکرده،رفتارش با من فرق میکرده

و الان بعد از ٢ سال میتونم بگم دیگه عصبانی و عصبانی و عصبانی نیست ولی دیگه رفتارش با من و بقیه فرقی نداره..

اینقدر دوست دارم تو یه محفل کتاب خون،تو شیراز عضو بودم و دوستانی داشتم..یه بار دقیقا همچین چیزی رو خواب دیدم..بعدش به این فکر افتادم که همچین چیزی،احتمالا تو ضمیر ناخوداگاه هم بوده

میرفتیم تو خیابون معدل و ملاصدرا،راه میرفتیم،میرسیدیم به یه کافه،کافه کتاب،میرفتیم داخل،بعد میگفتیم دیدی این هاروکی موراکامی چه فضایی مینویسه،دیدی تو ایران باب شده هرکی اینو بخونه یعنی خیلی خفنه،کاری که این دختره  گ میکنه؛وای من این کتاب رو خوندم وای من فلان رستوران رو رفتم وای من فلان جا رفتم کیک گرفتم.. ولی شما ادما چیپ و سطح پایین این چیزا رو نمیدونین که

بعد من و اون دوست فرضیم،میشستیم کنار هم،میگفتیم چه عنه این دختر..

۰

عقده ایی

خوب شاید  به نظرتون مسخره بیاد وبگین چه لوسه این دختر ولی خوب..
من به خاطر کار بابام که داشت طرح میگذروند حدود 10 سال اول زندگیمو تو یه روستا بزرگ شدم که هر صبح واسه مدرسه میرفتیم شهر و بعد از ظهرا هم برمیگشتیم...در تمام این مدت تمام دوستام خونه هم میرفتن..تولد میگرفتن..کلاس زبان یا موسیقی میرفتن ولی من هیچکدوم از اینارو نداشتم..من یکم با حسرت این چیزا بزرگ شدم ولی خوب..
بعد از اون مهاجرت کردیم به یه شهر دیگه و چون تازه جا افتادییم قرار شد که همون خونه ایی که تو اون شهر داریم رو فعلا زندگی کنیم تا یه سال..دو سال دیگه عوضش کنیم..حدودا 5 سال تو اون خونه موندیم تا اینکه دوباره خونه رو عوض کردیم باز به این بهانه که چند سال دیگه عوضش میکنیم و خووووووووووووب همه اینا اینقدر طول کشید که من در حال فارغ التحصیلی هستم و حتی به بار هم روم نشده یکی از دوستامو( البته من فقط یه دوست بیشتر ندارم :دی ) دعوت کنم خونمون یا برم خونه یکیشون بخوابم چون میدونستم که اگه اینکارو کنم ..اونم میاد خونمون..
تو همه این سالا فقط یه بار یکی که اومد از من کتاب بگیره به صورت خودسرانه خودشو خونمون دعوت کرد که بعدش مامانم میگفت کاشکی نیاورده بودیش :))
نکتهدر اینجاست که ما خانواده ایی هستیم که از نظر مالی مشکلی نداره و همین الانم چندین خونه داریم ولی همیشه به علل مختلفی مثل حالا بعدا خونه رو عوض میکنیم با میندازیمش تو کار..یا فعلا پولش رو واسه یه جا دیگه میخوایم ..خیلی بد زندگی کردیم.
من سال دیگه میرم طرح و واقعا با این شرایط میگم دیگه تموم شد..این همه حرص زدم..روزنامه خریدم واسه اگهیا..با مامانم رفتم این بنگاه..اون خونه ببین..
واقعا دیگه تموم شد..من دارم فارغ التحصیل میشم و بعدش دیگه طرح رفتن و بعدش برای تخصص از ایران رفتن ولی یه درس خیلی بزرگ گرفتم و اینکه چه چیزایی میتونه واسه ادم  عقده بشه..من واقعا عقده یه خونه مناسب رو دارم..عقده دارم که یه بارم شده یه تولد بگیرم..عقده دارم که یه شب دوستم پیشم بخوابه
اینا رو واسه دوس پسرم گفتم البته نه دیگه همه اینارو :))) فقط بش گفتم دلم میخواست همیشه تو یه خونه خوب بودیم و خوب عکسالعمل این بود که وااا چه چیزا!!! و اینکه بچه هستمو از این حرف
خوب دیگه دارم یاد میگیرم که سفره دلمو واسه کسی باز نکنم..فقط اگه خیلی داشتم میترکیدم بیام اینجا خالی کنم..
تو دلتون بگین بچه..کوچولو یا هر چیزی ولی من واقعا تو این زمینه خیلی عقده اییم :)))
میرم کار میکنم..پول در میارم و یه خونه خوب اجاره میکنم که بالاخره تو پیری تو یه جای ابرومند زندگی کرده باشم :)
و و و تا وقتی که یه خونه درست و حسابی نخریدم..بچه دار نمیشم :)

۱

تازه دارم به خودم میام

جدیدا اینجور شدم که باید خودمو مجبور کنم به کتاب خوندن..از یه طرف به خودم میگم مگه زوریه؟وقتی دیگه مثل قدیما واست جذابیت نداره پس 

انجامش نده و از یه طرف دیگه به خودم میگم چی شد که عوض شدم؟

فیلم MOMMY ... اهنگ ludovico einaudi .. انگار زمینی نیست

ایا مینا یک عدد خیلی جوگیر هست؟ :) خوشحالم که دیگه به اسم بهین نمینویسم..مینا بهتره :)

۳

رادیو هد

دادشم افسرده هست،کلی مشروط شده و ممکنه اخراج بشه از دانشگاه،ممکنه خودکشی کنه

مامان و بابا هر روز گریه،هر روز باید دلداریشون بدی،بد بیای شبا زیر پتو گریه کنی.

چون تو مینای محکمی،چون تو دلداری میدی،چون تو سنگی 


۱
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان