چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

میخوام اینحا رو بکنم دفتر خاطراتم. وبلاگ نه.

گفته بودم در راستای خود را پرت کردن در امور زندگی و دیگه از اینجاش با خودمه و به به! چه هیجان انگیز

خوب، فردا من یه مصاحبه کاری دارم که جدا فکر نمیکردم بخوام خودم رو اینقدر زود مجبور کنم به کاری. و این نه به معنای اینکه نمیترسم که صد البته میترسم ولی خوب چیزی که من فهمیدم اینه که همه میترسن و اینکه اگه از چیزی میترسی، باید دقیقا خودت رو مجبور به انجام اون کار کنی. نمیدونم چی پیش میاد ولی زندگی دیگه از الانش رفته روی مرحله سخت بازی. لطفا جا نزن.

۰

فاصله، بهترین کار

وای این داستانهای فامیلای ما هیچوقت تموم نمیشه. قشنگ گوه رو گوهه و یک مشت دیوانه ایی ریختن سر کله همدیگه که واسه هم بزنن و مردم خیلی راحت در کناره دارن پیشرفت میکنن.

نتبجه گیری: فاصله خود را حفظ کن.

۰

شلوارم خیلی عدم چسان فسانه ولی من با شما، ندارتر از اینام

امروز طرحم تمام شد و بهم پایان طرح دادن و همینطور که عرض کردم، حس خاصی ندارم.

اما بقیه زندگی خیلی جالبه برام چون واقعا فکر میکنم هر چی از قبل بوده، همه از پیش تعیین شده بوده. شما قراره بعد از ابتدایی بری راهنمایی، بعدش دبیرستان، میدونی که بعدش کنکوره و همینطور تا الان. فقط کیفیت اش دست خودت بوده ولی برات مسیر رو تعیین کرده بودن. حالا الان هست که میتونی تصمیم بگیری خودت رو خوشبخت کنی یا بدبخت یا معمولی یا منفعل یا هر چی.

از الانش خیلی برام هیجان انگیزه

از بعدش خوشحالم. چون خودم و خودمم و خودم که هم ترسناکه و هم بیشتر هیجان انگیز.

۶

جدی میگم.

طبعا برایان تریسی اینا میان اسید مپاشن روم و چاقو در چشم و همه اینها در پکیج ٌچرت نگو نا مسلمونٌ  ولی حداقلش فکر میکنم که این برای من جواب میده و اون هم فکر نکردن هست.

همینکه میز رو میچینم، دفتر برنامه ریزی مرتب روی تخت، ٌوای ما قراره امروز رو بترکونیمٌ دقیقا همون لحظه، مغزم میگرده دنبال ِخوب حالا از فردا، حالا این سختمونه، حالا ما گناه داریم.

ولی همینکه میگم خوب! میخوام این کار رو کنم و بدون فکر کردن و برنامه ریزیهای هزار گانه و پیمودن قله های موفقیت، فکر نمیکنم. من فکر نمیکنم و میرم انجامش میدم. که باعث میشه که انجامش بدم.

امیدوارم مفهوم بوده باشه. که از متد جدید جهان که کلمات رو رنگی کنین هم بهره جستم.

خدافظ.

۱

دقیقا الان که دارم پلو کاهو میخورم.

اخ اخ، حالا اصل کار زندگیم الان الان الان الان شروع شد.

۴

وااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییییی وااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییی

مسئولین گفتن که ما متوجهیم که تو بچه خوبی بودی و متوجهیم که اشکال کار از ما بوده و ما به تو پایان طرح میدیم سر موعد مقرر که من از اینهمه توجه و منطق مسئولین فقط پشمهایم!

۲

روزی سه بار با تجویز «این نیز میگذرد»

موقع دفاع کردن هم، همین شد. اینقدر خون به جگرم کردن و شدم، که موقعی که دفاع کردم و خانوادم خوشحال و خندان دورم رو گرفته بودن که اره اره، پس خیلی خوشحالی الان؟ من واقعا حسی نداشتم.

تا هفته پیش خوشحال بودم از نزدیک شدن به موعد اتمام طرح ولی الان که معلوم نیست تا کی و کجا و چطور. هیچ حسی دیگه ندارم. هیچی. هیچی. فقط خستگی.

۳

شما باید عدد 3 رو به 3000600 بفرستید.

حالا چون خیلی حالم گرفته بود، اینو نشد بگم ولی الان میگم که دقیقا همون روز که داشتم میگفتم میخوام برم پیش دکتر دیوونه ها، همون روز من رفتم پول دادم واسه دکتر دیوونه ها. نحوه اشنایی؟ تبلیغات ای فیلم :)))))))))

۰

سگ

امروز به خودم گفتم که اگر من دوباره اون اشتباهات رو تکرار کنم باید بشم سگ. سگ دربار.سگ.   

       

۰

از روزهای ناراحت کننده سال 98

اون قضیه که نمیخوام دقیق بهش اشاره کنم که هزار سال بود و هست و احتمالا خواهد بود. به استصال رسیده و تقریبا مطمئنم درمانی براش وجود نداره پس فقط دوری و دوری تا کمتر ترکشاش بهم بخوره که از طرف دیگه ایی بهم گفتن که اره اضافه طرح خوردی که قابل پیش بینی بود که حالا یا اضافه طرح رو میرم یا با صحبت حل میشه که نمیدونم در نهایت چی. اما. اما.

چیزی که یاد گرفتم سر خم کردنها برای ادمهایی بود که نه لیاقتش رو داشتن و ندارن و نه هرگز به دست خواهند اورند و تو مجبوری. مجبور. ایران فقط سیاستش یا اجتماعش یا حجابش یا اقتصادش و یا همه مواردی که میشه رو کاغذ اوردش، بد نیست. یکیش همینه.

شخصیت ادم خورد و خاکشیر میشه. سر ظلم مسلمی که بهت داره میشه. که ماهها یونیتشون خراب بوده و تو اصلا نتونستی کار کنی که تقصیر اوناست ولی تو باید تاوانش رو بدی.

من شخصا، پایان طرحم تموم شه. میدونم. میدونم دیگه با مسئول و غیر مسئول چه برخوردی خواهم داشت.

همینطور که تو این کنگره که رفتم هر استادی که لیاقتش بود بهش سلام شد و هر کی که نبود نه. که خیلی برام لذت بخش بود که تو چشمای اون استاد میدی که چطور دانشجوهای سابقش ایگنورش میکردن. چرا که احترامی اگر بود از سر اجبار بود و اگر دیگر اجباری دیگه نباشه پس برمیگرده به شخصیتت که خدافظ.

این نیز میگذرد.

 

۱
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان