امروز ادامه خبر بد اومد و باز حس گوه ادامه دار اومد، ولی ببین! شاید خیریتی توش باشه.📿📿📿
امروز ادامه خبر بد اومد و باز حس گوه ادامه دار اومد، ولی ببین! شاید خیریتی توش باشه.📿📿📿
یکی از عجیبترین حس ها رو من به قدیمی ترین دوستم دارم. ازش متنفرم. تنفر خالص. به طور کامل در صورتیکه شاید اینجوری به نظر بیاد که وای ما چه قدیمی و گوگول هستیم ولی رفتارهایی که نشون داده و برخوردهایی که داشته، همیشه یه جور ناراحتی خیلی عمیقی برای من بوجود اوورده و چون من اینها رو بازگو نکردم در داخل ام جمع شده و دارید میبینید که اصلا دلم نمیخواد ببینمش. به طور مطلق.
من رو آدم احمق جلوه میده که نیستم. آدمی که فلان که نیستم. تمسخره ها سر چیزای مختلف که خودش هزاران برابر بدتر هس و کافیه یه انتقاد بشنوه و داره میگه وای فلانی چقدر بیشعوره ولی زبونش به رک گویی قطع نمیشه. اگه رک گویی رو دوس داری این رک گویی بقیه رو هم باید دوس داشته باشه.
تنها راهی که پیدا کردم دوری و دوستی هس.
مامانم بهم گف یه کاری بکنین تو و داداشت. ببین همه دارن پیشرفت میکنن. حرف اش مثل تیری وارد مغزم شد و از اونور خارج شد.