گفته بودم یه سال نمیخوام با پسر جماعت باشم؟ اون کنسله آقا :)))))
باور نکردنیه :)))))) چرا اینجورم؟:)))))))))
بعد اینکه، هر روز یک فروپاشی خاک برسری داشتم، بعد به یه حالت عرفان گونه در یک جمله رسیدم. بعد یه دفعه خیلی خوشحال شدم.
گفته بودم یه سال نمیخوام با پسر جماعت باشم؟ اون کنسله آقا :)))))
باور نکردنیه :)))))) چرا اینجورم؟:)))))))))
بعد اینکه، هر روز یک فروپاشی خاک برسری داشتم، بعد به یه حالت عرفان گونه در یک جمله رسیدم. بعد یه دفعه خیلی خوشحال شدم.
هر شب همین ساعتها، از استرس پاهام گز گز میکنه هر شب. هر شب.
ما خونمون سر نبشه، ملت میخوان برن تو اون کوچه کناری، باید از کنار ساختمونه ما رد شن. میلیونها بار ماشین با صدای بلند از اینجا رد شده که میلیونها بار منهای یک رو، داشتن تتلو گوش میدادن. خیلی جالبه ها:))
چون اون نصیحتهایی رو که به مردم میکردم رو دو روز گوش ندادم ولی الان میبینم، نه! مردم همچنان گوش نمیدن ولی من به خودم اومدم و دارم نصیحتهای خودم رو برای خودم انجام میدم، واسه همین میخوام به خودم دست دوستی بدم 🤝🏼
رسیدم به یه صفحه ایی که اون موقع که اون صفحه رو میخوندم، خیلی ناراحت بودم. یه خط میخوندم بعد یه خط گریه میکردم. بعد دوباره یه خط میخوندم، یه خط گریه میکردم. بعدم پرتش کردم اونور کتابه رو. گفتم ولش کن. حالا اومدم دوباره بخونم، ببینم چی میشه بالاخره آخرش. دوباره حالت غم به من رسید و نصف روز هست به سقف خیره هستم. خیلی جالبه ها.
داشتم با "آ" حرف میزدم. بعد همینجوری خنده خنده شد. یه عکس همینجوری از یه گربه فرستاد. پاهاش تو عکس بود. گفتم چرا نصف شبی شلوار جین پاته. گفت وای وای چون شلوار خوب نداشتم.
بعد دیدم مردم من رو دوست دارن بعضیاشون. براشون مهم هستم. رفته نصف شبی شلوار جین پوشیده واسه عکس. یعنی نمیدونم چجوری بگم. یه رفتارهای جالبی از بقیه میبینم. مثلا میبینم فلانی اسم من رو کامل میدونه ولی من هیچی هیچی. یعنی من میدونم واقعا خیلی خودم رو دست کم میگیرم. ببین میخوام یه چیزایی بگم ولی نمیدونم چجوری بگم.