میخواستم یه جا رو داشته باشم که با جزییات تمام، بنویسم چه اتفاقاتی داره میفته. اینجا رو انتخاب کردم. رمز فقط برای خودمه. ممنون از همراهی همگی در این مدت. میخونمتون اما دوست ندارم خونده بشم.
پرش افکار دارم، خیلی زیاد اعصابم از دست خودم خورده، یه کاری که علاج اش مشخصه رو هزار بار دور خودم چرخوندم، اینقدر امروز دندونامو بهم فشار دادم که فک ام درد گرفت.
2 ماه برم تو detox اپلیکیشن ها و کارم رو به سرانجام برسونم تا به خودم چاقو نزدم.
نمیتونم مطلقا این یاس و ناامیدی که دارم رو به عوامل بیرونی ربط بدم. نمیدونم اصلا جریان داخلم چیه؟
و خوب هی سرم رو شلوغ شلوغ کنم ببینم میتونم کلا فکر نکنم.
* دوم راهنمایی من یه چیز عجیبی بود، همممم.
پارسال هر چی روی کاغذ مینوشتم، انجام نمیدادم. انگار از اول اون لحظه ایی که داشتم مینوشتم، میدونستم انجام نمیدم.
این چند روزه اما نه. کلاس اواز رو امروز رفتم تست دادم. طرف خیلی خوشش اومد از صدام، بعد تست گوش موسیقایی ازم گرفت که تو اونم واقعا خوب بودم. خودش آدم برجسته ایی هست و گف که بیا شاگرد خودم شو اصلا و ازم تعریف کرد. راستش من میدونم صدام خوبه و گوش موسیقیایی ام خوبه. اما چرا هیچی رو جدی نمیگرفتم؟
امروز جلسه اول کلاس aerial hoop ام بود. با دو تا دختر دیگه هم کلاس بودم، من سریع حرکت رو یاد میگرفتم و به چیزهایی که میگفت دقت میکردم ولی اونا از پسش برنمیومدن. اونا بد نبودن، من خوب بودم. من تو مدرسه ورزشم خوب بود. راحت یه ورزش جدید رو یاد میگرفتم و بعد توش خوب میشدم و میرفتم داخل تیم.
میدونی، این همه دریای استعداد داشت خاک میخورد. هنوزم داره میخوره. به خودم بد کردم و دیگه فقط میخوام خودم رو بغل کنم.
دو روز پیش هم ریدم به اون پسر سیریشه. فک میکرد خیلی جنتلمن و خوبه، اما وقتی شما هی مسیج میدی به یه دختر که بریم بیرون بیرون و حتی تا جایی زور میکنی و خودت هم خیلی بی خبر نیستی، دیگه جنتلمن نیستی. بهش گفتم خوشم نمیاد در ارتباط باشم، اون گف داری خودت رو ایزوله میکنی و من هم گفتم باشه:)))
از اون دوستمم خیلی انرژی منفی میگیرم، نمیتونم تحمل اش کنم و نمیدونم دفعه بعد که ببینمش باید چیکار کنم ولی امسال خیلی دارم زور میزنم که کار درست رو انجام بدم حتی اگه سخت باشه. کلا کار خوب، کار سختیه.
خوب من این تغییر رو خیلی دوست دارم و میتونم بگم که تغییر پارسالم بود و خیلی بهش افتخار میکنم توی دلم. حالا نوبت تغییرات سال بعد هست اما؛
من برای پروانه شهری که توش کار میکنم اقدام کردم و چیزهایی که ازم خواسته بودن رو دادم بهشون. و دیگه چیز خاصی از من نخواستن و گفتم تموم شد؟ و گفتن تموم شد.
الان از اداره زنگ زدن که شما واسه چی نیومدی پیگیری و فلان نامه رو ببری فلان کجا و سپس فلان کجا. و من گفتم چون کسی بهم نگفت مراحل اش رو. گفتن اقای فلانی بهت زنگ نزد برای فلان؟ گفتم نه زنگ نزد. میدونی، برای اولین بار یکم استرس حس کردم که کاملا تعمیم اش میدم به سیصد لیتر قهوه ایی که الان خوردم و نکته دیگه اینکه من گفتم، از خایه مالی خسته ام. یعنی اصلا نمیفهمم چرا باید خایه مالی کرد؟ ملت سوپر خایه مالی میکنن تو اداره ها و کارهایی که اشتباهی نکردن و مقصر اش هم نیستن رو بابتش عذر میخوان که کارشون راه بیفته ولی من واقعا بدون حرف خایه مالانه ایی گفتم کسی به من نگفت و ببخشید شما؟:)))
که اون قسمت ببخشید شما خیلی برای کارمند کسشر ایرانی گرون تموم میشه و با ناراحتی گف فلانی. و نکته همینه. من از کجا بدونم تو کی هستی که بعدا بیام اداره بقیه اوضاع رو ازت جویا شم.
ناراحت شدنها و برخوردنهای برای تعاملات اجتماعی که خیلی ضروری و بدیهی هست رو واقعا به عنم:)))
یعنی از اینکه راحت حرفم رو میزنم، خیلی خوشحال میشم.
الان از یه داروخونه اومدم که از اون خانومه خواستم یه آبرسان بگو که همون لحظه خانوم کناری هم همینو خواست. خانم کناری مثل من، مارک رو نمیشناخت و با یه حالت خجالت ریزی دیگه نپرسید این چیه یا هر چی. ولی من گفتم من اصلا این مارک رو نمیشناسم، این چیا داره، آهان بعد این چیزی که میگی داره اصلا به چه دردی میخوره، بعد قیمت اش چنده، نمیخوام گرون باشه، من پول ندارم.
یه چیز داشت اتفاق میفتاد ولی دو برخورد متفاوت اعمال شد. میدونی؟ تا حد خیلی زیادی همه چی دست خودته.
میدونی از این شهامت و صداقتم خوشم میاد، دستاورد ۱۴۰۰ من این بود. ارتباط خیلی قوی هم با مرگ پسرخاله ام داره. اینکه جدی گرفتن و سخت کردن زندگی برای خودت، چقدر مسخره و عجیبه.
میخوام پونصد میلیون دستاورد داشته باشم تو ۱۴۰۱.