چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

طبعا این اتفاق، فقط به علت بی خردی تنها نبوده. هزاران صفت اخلاقی پست تر.

این یکی از «خیلی دیگه در هر چیزی میخوای یه تصمیمی بگیری، میم جان! » هست ولی شخصا برای من، نتیجه گیری از این اتفاق غیر قابل بخشش این بود که اگر شما در کاری دقت نکنی، اگر کاردان نباشی و تلاش نکنی که کاردان باشی، اگر فکر کنی در هر چیزی، کار یا رابطه یا درس یا زندگی، من هر کاری میکنم هر دمبیلی و بدون عواقبی.. یک جا، یک جایی، خرت رو میگیره.

+ خاک بر سر این بی وجدانها، از بالاترین تا پایینترینشون.

۰

هواپیما

واقعا تعجب کردین؟

تعجب میکنم که تعجب کردین.

۰

من.

همین الان تصمیم گرفتم که احمق نباشم. همین الانی که دارم شیر گرم میخورم. فکر میکنم تصمیم خوب و قابل اجرایی باشه.

۰

ابکی.

‏«طعم آبکی نااُمیدی مثل یک جفت کفشِ کهنه با آدم اُخت می شود.»

۰

جهنم

روزی نیست که به از دست دادن اعضای خونوادم و عزیزم فکر نکنم. مملکت گل و بلبل

۱

۸ لیوان اب در روز

بعضی وقتها حس میکنم دارم نون قیافه ام رو میخورم.

۰

پوف

با توجه به اینکه واقعا متوجه فشار وارده به زیدم بابت زندگی و سختیهاش هستم و با توجه به اینکه میدونه که امور بنده بصورت مستقیم و غیر مستقیم منوط به ایشون شده و با توجه به اینکه میتونه حداقل یکی از سوالات پیش روش رو جواب بده تا هردومون کمی و فقط کمی کمتر از بلاتکلیفی در بیایم و با توجه به اینکه میدونه روی من از سمت پدر و مادرم فشاراتی هست و با توجه به اینکه میدونم مامان و بابای اون هم فشاراتی رو روش میارن ولی اون مقاومت میکنه و میگه نه، ما به این نتیجه میرسیم که شخص خویش رو از ورطه جنگ و جدال بیرون کشیده، به امور دیگران کاری نداشته و زید و پدر و مادر زید و پدر و مادر خویش رو با هم تنها گذاشته و به امور شخصی خویش میپردازم.

+ هم اکنون مادر خویش وارد صحنه شد. وی افزود پس بالاخره کی میان با خانواده خونه ما.

متاسفانه این کاربر تمام انرژی خود را مبنی بر عصبانی بودن یا اینده نگری بودن یا منتظر بودن را از دست داده و در بی تفاوتی خود غلت میزند.

۳

مسخره

با این توییتر رفتن و اومدنامم، قشنگ خودمو مسخره کردم.

۰

روزهای سرد و تاریک زمستون هم اضاف کنین بهش.

من یکم workaholic هستم. معتاد به کار، بهم بگن برو این کار رو انجام بده، اون هدف ما هست، اون قضیه.. اون قضیه رو باید انجام بدیم.

حالا نشستم جاییکه همه کارها رو کردم. یه سری کارها داره از جلو میاد نزدیکم که خیلی مبهم و خیلی چالشیه که فقط اضطراب میاره و بس.

انگیزه؟ خیر.   امید؟ خیر.   اضطراب؟ بله.

۰

من خود انتخاب طبیعیم.

Anxiety که شنیدین که؟

چقدر زیاد شده و چقدر در موردش میگن و اینها

من الان همینم، کلا مضطرب و پریشون و همه چی با هم. پر از استرس که خودمم نمیدونم چرا. از شروع جدید از سر کار جدید تو درمونگاه گرفته تا این وضعیتی که مملکت داره تا وضعیتهای خودم.

سرچ‌کردم که چه میشه کرد؟ اون سایته پیشنهاد کرده بود که خاطرات رو بنویس. که فکر میکنی قدیما چه همه چی سهل و اسون بوده و الان نه. که بفهمی که اینجوری نبوده. که از یه سری چیزا جون سالم به در بردی. که باز هم به در میبری.

۱
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان