من در این مدت فهمیدم که خونه رو تمییز نگه داشتن، غیر ممکنه. غیررر ممکنهههههههههههههههه
برای بار هزارمینیوم، اکانت توییتر رو دی اکتیو کردم. من واقعا میفهمم معتادین به شیشه چه حس و حالی دارن.
اولا که ریدم به این قالب جدیدم و اون قالب قشنگم که ساده بود و مختصر و معرفی گر شخصیت خودم رو در اشتباهی پاک کردم و دوم اینکه 4 هفته مونده به اتمام طرحم و منتظرم تموم شه چون میدونی؟ هر چی باید یاد میگرفتم از این دوران رو یاد گرفتم و یه سری امادگیها در خودم بوجود اوردم ولی برای رفتن برای پرش بعدی واقعا نیاز هست که محیطم از اینجا که بی امکانات و به دور از هر گونه ابادانی هست، جدا شه. این مدلی که، خیلی هم خوب، ما کلی چیز از شما یاد گرفتیم و دستتونم درد نکنه و ما دیگه بریم. خدافظ.
بعد اینکه از خصوصیات اخلاقی بسیار پسندیده ام در گذشته که شامل رقابت طلبی، پشتکار داشتن و میری میگی میخوام این کار رو کنم و میکنی، داره باز در من ظهور پیدا میکنه که شاید این پر ثمرترین بخش قضیه طرح بود. ولی خیلی هم خوب. ما کلی چیز از شما یاد گرفتیم و دستتونم درد نکنه و ما دیگه بریم. خدافظ.
چقدر دیروز در حال مرگ و «من دیگه نمیتونم» و «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی یه کاراییش کن» بودم و الان «بده من اون کفگیر رو، تو بلد نیستی ولی من خیلی خوشحال و قشنگ و بلدم حتی با اینکه بنزین داره گرون میشه و دیگه ایندفعه به خود خاک میشینیم» هستم.
الانه دیدم من چه تنها بودم همه جا. واقعا همه جا. مثل همینجا.
اگه گفتین دیروز و امروز چقدر گریه کردم؟ هزاران بار. اگه گفتین چرا؟ چون لایه دیگری از خودشناسی رو درنوردیدم. که هر دفعه اش غم انگیزتر میشه. اگه گفتین کیا میدونن گریه و خودشناسی و هزاران بار را؟ شما. شما عزیزان.
یه هزار ساله میخوام زود پاشم و کلی کارای چسان فسان کنم ولی هزار سال هست نتونستم. مثل الان که ساعت ۷:۲۵ بامداد هست و بنده باید ۷:۳۰ از خونه بزنم بیرون
اینکه یه عده اینجا تو رو میخونن و میان که تو رو بخون، یعنی میان می نویسن وبلاگ چغور پغور، همه اینها عجیبه.