چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

اقا دیگه باید از یه جا شروع کرد.

دلم واسه سالهایی که میگفتم اره، این کار رو میکنم و بعد میرفتم میکردم، تنگ شده. نه به کسی میگفتم نه استرسی داشتم و نه چیزی، چون میدونستم که اره میرم انجامش میدم

الان چی؟ به عالم و ادم خبر میدم اره تو فکر فلان و فلان و فلان کارم. انجامش میدم؟ نه. به این فکر میکنم که به کلی ادم گفتم و هی داره جلوشون بد میشه. نه اینکه برام مهم باشه اونا الان چه فکری میکنن. بلکه واسه خودم ثابت میشه چقدر حرفام بی اعتبار شدن.

حالا اولین بخش برنامه، اواز خوندنه.

من صدای خوبی دارم و تا حدودی هم بلدم پیانو بزنم. میرم کلاس اواز. همه تشویقم میکنن خوبی. استادم. دوست پسرم. دوستام. خودم.

انجامش میدم؟ نه واقعا

قراره انجامش بدم؟ فکر میکنم.

۰

توییتر موییتر

خیلی وقته انگاری نبودم اینجا، حتی یکم نگران بودم نشه برش گردوند.

توی توییتر بود. واقعیتش برام خیلی جالب بود. چون میشد هوایی زد. چیزهای بامزه نوشت. چیزهای بامزه خوند. دوست پیدا کرد. دوست واقعی که بری خونش و بیاد خونت. واسه دوستت زید جور کنی اونجا. اشنا شی. دعوا کنن پس تو هم بلاک انبلاک کنی. وقتی زید جدید زدی بیای اعلام کنی.  

ولی.

از یه جایی دیگه ناراحت و مضطرب بودم. اشنا زیاد شد. برای بعضی از توییتام بازخواست میشدم. خودسانسوری شروع شد. ولع دیده شدن در من زیاد شد. میومدم مینوشتم که فلانی بخونه که میرفتم چکش میکردم که اون حالا چه هوایی برام زده. سرم دائم تو گوشیم بود. دیگه زندگی میکردم که برم اونجا بنویسم. از ادمای اونجا خوشم نیومد دیگه. پر ثمر نبودن. نمیشد که باشن وقتی دائما داری توییت میکنی. چجوری وقت کنی که پر ثمر باشی؟

اگر من رو میداشتید، میدید که ۱۲۰۰ بار اکتیو و دی اکتیو کردم. مثل اعتیاد به هر چیزی. خیلی خیلی سخت بودن دل کردن و رفتن. هنوزم نمیدونم موفق شدم یا نه.

ولی تا اومدم اینجا نوشتم. دوباره همه حالم خوب شد. 

من ادمش نبودم.

۴

سلام علیکم

خوشحالم که هنوز مینویسید و خوشحالم که برگشتم.

۱

صندلی داغ

خوب خوب، امروز میرسیم به صندلی داغ بنده که توسط حریر بانو جان پیشنهاد شده

اولا باید عذر خواهی کنم که یه مقداری دیر پست گذاشتم که اگر بدونید در چه شرایطی براتون پست میگذارم من رو عفو میکردید

خوب خوب رفقا، به جز سوالاتی که به نحوی مشخصات واقعی نویسنده وبلاگ رو مشخص میکنه، دیگه هر چه دل تنگتون میخواد بپرسید ^______^


                                                         


۲۷

پیشنهاد

در راستای پیشرفت در زندگی و دیگه اگه خدا بطلبه امسال از لوزری در بیایمو یه مالی شیم امسال،  به پیشنهاد یکی از خوانندگان عزیز، در نظر دارم یک گروه تلگرام بزنم که توی اون بگیم چه کارهای خوبی تا به حال در حق خودمون انجام دادیم یا میخوایم انجام بدیم و اینجوری به هم دیگه ایده بدیم و راهنمایی کنیم.

در صورت تمایل، اسم خود را در کامنت نوشته و سپس عدد ۶۶۶ را وارد نمایید تا فونت نوشته هایتان به رنگ ارغوانی در بیاید.

+ از انجا که اینجانب، بسیار کفری میباشد از گروههای تلگرامی با مسیجهای فراوان و بعضا بی فایده، جدا از فرستادن مسیجهایی با مضمون " چه امروز هوا خوبه" ، " چه امروز خوشگل شدی بلا گرفته" و امثالهم جدا بپرهیزید که خیلی خونی میشوم.

۲۳

وای وای دلم، وای وای دلم، ای دلم

باید بهتون بگم که صدمات خیلی جدی روحی به معدم تو عید وارد شده و تا حدود یکسال اینده توانایی غذا خوردن رو از دست دادم.

۱۰

Ten-step korean skin care

اول اینکه سلام علیکم

دوم اینکه هر کی توییتر داره و دوس داره اونجا در ارتباط باشیم بگه

سوم اینکه احتمالا متوجه خوش بینی بیش از حد و " ما میتونیم دنیا رو عوض کنیم" من باید تا حالا شده باشید، در همین راستا میخوام یه پیشنهاد بدم و اون اینکه هر چیز مفیدی که پیدا میکنیم رو از هم دریغ نکنیم و بگیم تا سال ۹۷ رو بترکونیم از" بهترین مدل و ورژن خودمون "

در همین راستا باید بگم که من پوست خوبی ندارم و دیگه میخوام خیلی برسم به پوستم و فلان و در طی تحقیقات بسیاری که به عمل اوردم "۱۰ روش رسیدگی به پوست کره ایی" اصن یه چیز خیلی خوب و خفنه.انجامش بدید

خدافظ

۲۱

دیرین دیرین

من به سال ۹۷ خوش بینم، شما چطور؟

۱۷

By myself, For myself

در راستای متنی که النای عزیز گذاشته بود،از دل چیزهای بد،چیزهای خوب بیرون کشیدن

من چند سال پیش با یک اقایی دوست بودم.
اولین دوس پسرم بود و خوب من اون موقعها فوق العاده احساستی و فوق العاده احمق بودم.اره. احمق؛ که با تمام بی حرمتیا و رفتارهایی زشتی که با من داشت من صرفا این رابطه رو ادامه میدادم چون مثلا دوستش داشتم.
باید بگم این داستان مختوم به یک ماه ،دو ماه یا سال نیست.۴ فاکینگ سال!
۴ فاکینگ سال من در افسردگی شدید به سر میبردم بابت رفتارهایی که اون با من داشت. دائما تحقیرم میکرد و باید بگم من احمقتر از این حرفا بودم که به خودم بیام و بخوام رابطه رو ادامه ندم.اعتماد به نفس زیر صفر بود.در همه چی اعتماد به نفسم زیر صفر بود.دانشگاه،دوس پیدا کردن،توی جمع حرف زدن
دائما احساس زشتی میکردم، بی ارزش بودن، وجود نداشتن.  
رفتارها و صحبتهای دوست پسرم به این قضیه دامن میزد تا اینکه بالاخره بعد از ۴ سال، ناگهان از هرگونه حس و دوس داشتن و عشق خالی شدم و تنها دلیل مسخره ایی که من رو وادار به ادامه رابطه میکرد رو از دست دادم.وارد جزئیات نمیشم که بعد از جداییمون چه اتفافاتی افتاد
اما چیزی که از دل این همه سالهای تلخ بیرون کشیدم خیلی برام ارزشمند بود.من بالاخره یاد گرفتم خودم رو دوس داشته باشم.خودِ خودِ خودم رو.بدون توجه به انتقادات یا تحسینهای بقیه،من خودم رو همینطوری که هستم دوس دارم.
شروع کردم خودم رو جمع کردن.تو دانشگاه شروع کردم به درس خوندن و بالا بردن معدل،رفتم توی تئاتر،شروع کردم به پیانو یاد گرفتن
افرادی که بهم حس بد میدادن یا بی حرمتی میکردن رو حذف کردن
لب کلام،شروع کردم به خودسازی و دوس داشتن خودم
یاد گرفتم همیشه این خودت هستی که میمونی،همه دوستات،همکلاسیهات و.. میرن و میان
و این تو هستی که باید خودت رو دوس داشته باشی برای خودت :*

۱۸

keep going


برای تدریس "کار نشد،نداره"به فرزند گلم که از همه بچه های بی ریخت شما،خیلی هم باهوش تر و اینده دار تر هست،عکس دوس پسر اولم را نشانش میدهم و میگویم: دخترم (چون بچه من حتما دختر است) این شخص که در عکس میبینی، مادرت حتی لحظه ایی خودش را بدون او تصور نمیکرد ولی حالا عنش میاید به این فکر کند که زمانی با او بوده
ولی تو درست را بخوان که این قرتی بازیهای دوس پسر و فلان خیلی برای سنت زود است و اگر بفهمم حتما کونت میگذارم و دخترم به من میگوید فاک یو مام و من هم خیلی جری میشوم و او را میزنم.

ای وای غمیگین شد که :(

۷
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان