چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

مسلم.

نوید افکاری رو اعدام کردن.

یادم نمیره اینو هر وقتی که در هر جایی و هر چیزی و هر کسی بخواد بهم زور بگه. یادم نمیره.

۵

فامیلی نشستن سر سفره.

اون ویدیو بامزهه که مامانبزرگه داره با نوه اش کیک میپزه و اون نوه از شکر تا آرد تا هر چی رو با حرص و ولع دست کنه توش و بخوره. اون رو دیدین؟

بچه، مسئولین و آخوندهامونن.

۰

این نظر منه. نظر شما هم مال شماست.

بیاین چیزم کنین یا هر چیزی ولی من واقعا فکر میکنم که "علف" کشیدن برای من خوب بود. خیلی از بدبختیهای روانی و اینکه دقیقا میدونستم چی هستم و رفتارام چیه و چجوری دوست دارم که لباس بپوشم و طرز فکرم چیه و همه اینها ولی انگار که نمیتونستم باشم. یعنی حس میکردم حق ندارم که اونجوری باشم ولی از وقتی که علف میکشم، خیلی مشکلات و خود درگیریهام رو حل کردم با خودم و حداقل برای من خوب بوده.

من تبلیغ نمیکنم که برو اونکارو بکن ولی کلا گارد گرفتن نسبت به تمامی کائنات رو هم قبول ندارم دیگه. ‌شاید استفاده زیادش بد باشه که هر چیزی زیادیش بده مثل قند تو شکلات. ولی شاید بتونه کمکت کنه. چرا که نه.

۲

ممنونم.

بچه ها، پادکست "کینگ رام (مستی و راستی)" گوش کنید + پادکست "ناوکست"

۰

بهتر است لاتین باشد.

"شهریور" ماه دوست داشتنی من بوده و هست. خوب البته واضحا اینکه من در این ماه به دنیا آمدم و مرداد به دنیا نیامدم. ولی حس عجیبی دارم که اگر "یک آبانی مغرور" بودم یا یک "تیر‌ ماهی خاص"، یک نفر می امد به من میگف که شهریور را دوست داشته باش.

روزها قشنگ شده اند چون من اخبار را دنبال نمیکنم و نمی فهمم که روزها قشنگ نیستند. بلکه مادر خویش را هر روز محکمتر بغل میکنم و میدانم که اگر روزی تصمیم بگیر تتویی را قابل دانسته، روی بدن خود حک کنم، حتما به مادرم یک ربطهایی دارد.

اما در پس اینکه می دانم وضع ام خیلی بهتر از خیلی هاست و واقعا زن قشنگی شده ام و واقعا از خودم در نمی اورم، شاد نیستم.

الان می بینم که اولین بار است که چه در مغز چه در گفتار و چه در نوشتار از واژه "زن" برای خودم استفاده کرده ام. این خوشحالم میکند. برای ۳ ثانیه بیا خوشحال باشیم.

جملات بی ربط و پراکنده اند. مثل صبحانه هر روزه من. نیمرو. چایی. قهوه.

 

۲

آبی

همین ها مانده. همین پوست و نامهربانی.

۰

بابا ۲۷ سالت شده. قد خر شدی.

امروز دومین و سومین بوتاکس عمرم رو زدم. با اینکه کامل درسهام رو خونده بودم و مرور کرده بودم جزوه هام رو، سر دومی هی نقطه به نقطه که میزدم هی یادم میومد که آهان! الان اینجوری کنم بهتره :)) هیچ دستیاری هم نداشتم اولش که کمک کنه و طرف صورتش خونی مونی شد. 

بعد یه خورده هم نقطه ها رو دوزهاش رو کمی، متفاوت زدم :))

بعد مریض سوم که خواهر مریض دوم بود، هم خیلی سریعتر زدم هم گفتم بیان دستیارم شن واسه کمک و هم دقیق زدم و اصن از زمین تا آسمون فرق کرد.

حتی مطمئنم نفر چهارم اگه اون لحظه وجود داشت، بهترتر میزدم.

خوشحالم.

خوشحالم که میترسم ولی میدونم که کاریش نمیشه کرد. باید بری انجامش بدی.

۰

در ترکیب با ۱۰۰ سال تنهایی ترجمه بهمن فرزانه

زید میگه که اینجوری نباشه که هی به خودت بگی که "آره! من حتما میتونم". اینجوری هست که "چاره ایی ندارم جز اینکه بتونم"

۰

هر فیلم، یک نور.

آپارت بی بی سی، تنها تپه نریده بی بی سی.

۰

باباش رو نه.

اینستاگرام تارا آغداشلو رو دوست دارم.

۱
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان