چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

بیست و هفت

این هم یه چیزی هست مثل اینکه " از شنبه "

اما برای من حتی از ۱۲ سالگی، عدد ۲۷ سالگی جالب و جذاب بوده. بزرگ بزرگ و نه اونقدر بزرگ.

کارت رو پیش میبری ولی نه اینکه با تجربه باشی.

حالا من ۲۷ ساله شدم. حتی میدونم که احتمالا تو ۲۷ سالگی هم قراره ازدواج کنم.

حتی احساس نمیکنم که مسئولیت سنگینی به دوش دارم که این سن رو به اندازه ایی فوق العاده کنم که همیشه منتظرش بودم. می دونم که حتما فوق العاده میشم.

 

 

 

 

۳

میخوام واستون از ۲۷ سالگیم بگم

واقعا حس میکنم که تم کلی وبلاگها رو ادمهایی تشکیل میدن که مذهبی هستن یا تا حدودی مذهبی هستن و من اصن نمیتونم حرف بزنم چون من دقیقا بر عکس اینم.

۱۶

جیییییییییییغ

پشمااااامممم

کادوم که اومد دم در چی بود؟ کی بود؟

خودِ زیدم

+ چایی نبات دادم دستش❤

۵

چایی نبات

ابن روزها، زید خیلی احساس خستگی میکنه و من واقعا نمیدونم چیکار کنم. هیچ کاری از دستم بر نمیاد و واقعا فقط باید از دورت نظاره گرش باشم.

هزاران روز هست که از نزدیک ندیدمش.

اومدم اینها رو اینجا نوشتم که یادم بمونه اون شبی رو که تو بالکن خونه نشسته بودم و منتظر بودم که کادوی تولدم رو پیک واسم بیاره و من کلی ازش تشکر کردم و اون اونقدر خسته بود که نای حرف زدن نداشت.

اینها رو میخوام اینجوری بنویسم که یادم بمونه.

فردا پسفردا که تو خونه هم بودیم، برم بالای سرش، چایی نبات رو بدم دستش و ماچ ماچیش کنم.

 

             

۰
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان