چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

مامانم.

نمیدونم چجوری توضیح بدم که من و مامانم چقدر با هم رفیق شدیم.

بعد جالبیش اینه که من خودمم این رو می فهمم که خیلی رفیق باحالی شدم براش و خیلی حال میکنه باهام وقت بگذرونه. حتی وقتهایی که از سر درس خوندن بلند میشم، خیلیش واسه اینه که یهو دلم تنگ میشه واسش، میرم تو حال که ببینمش و حرف بزنیم و برگردم.
بعد یه چیز جالب و خوب دیگه اینکه فهمیدم مامانم واقعا به ذات آدم فرهیخته ایی هس. مثلا جفتمون خیلی حال میکنیم با هم بشینیم مستند ببینیم. یا اون سفرنامه هایی که تلویزیون میگذاره. تفریح مشترکمون آپارات بی بی سی هس. بعد مامانم یهو عمقی شروع میکنه از یه چیزی حرف زدن. اینکه وقتی دبیرستانی بوده، تئاتر کار میکرده و کارگردانی میکرده و مجری میشده. بعد اینکه اتفاقهایی که براش میفته و خانواده ایی که داشته، خیلی جلوی شکوفاییش رو گرفته و این واقعا من رو خیلی غمگین میکنه. اینقدر دوستش دارم که حتی دارم می بینم که یه سری از کارها انجام دادن و ندادنش برام هیچ فرقی نداره ولی چون اون دوس داره، واسه لبخندش میرم انجام میدم. الان هم که دارم گریه میکنم از دوست داشتنش.

۲

چی الان باعث میشه که من نرم دسشویی؟ فعلا هیچی.

من خیلی دختر تمیز و مودب و بزرگتر از سن و حرف گوش کن و پیکیج "وای نگاه دختر مردم! ازش یاد بگیری، بودم". البته چون من دقیقا میدونم که چی تو مغزم میگذشت و من در واقع، بچه افسرده و غمگینی بودم، میدونم که پیکج "بچه مردم" واقعا چیز وحشتناکی هست و ادم اصن نباید بچه اش رو مدل بچه مردم بزرگ کنه. توی مهدکودک بودم و مربی مهد داشت یه داستان تعریف میکرد و من خیلی خیلی مجذوب داستان بودم و خیلی خیلی دسشویی داشتم. من وسطش پا نشدم برم دسشویی تا ببینم چی میشه ته اش و واسه همین وسطش دسشویی کردم تو خودم. صحنه بعدی رو یادمه که تو دسشویی بودم و مربی داشت با توپ و تشر من رو میشست و صحنه بعدی این بود که مامانم داشت دعوام میکرد که اصن از تو توقع نداشتم. من هیچوقت نگفتم که واسه اینکه داستان خیلی جذاب بود، من نرفتم دسشویی.

۳

همون چیزی که لازم دارم.

اهنگ جدید کینگ رام در مورد نوید افکاری اومد بیرون. هر چیزی در مورد نوید باعث میشه بشینم خون گریه کنم. در اوج نا امیدی و گریه، پر از خشمم میکنه.

 

 فیلترشکن میخواد.

۱

برامم مهم نیست. این هم از همون افسردگیه لابد.

دیگه مطمئن شدم افسرده ام.

۰

از وقتی اینو فهمیدم، پوستم بهتر شده.

به نظر من سینمای "متوسط" یک خیانتهای ریزی رو به ما میکنه. این سینمای متوسط یعنی متوسط در همه جا. ایران و آمریکا و اروپا. اینجوریه که یه آدم بد، واقعا یه آدم بد هست. یعنی از کیلومترها پیداست که بد هس. بعد ما فکر میکنیم که آدمهای بد باید همینقدر مشخص باشن. پس به خیلی ادمها و رفتارها فرصت میدیم، چرا که به اون بدی تو فیلم ها نیستن. فیلمهای "قوی" به شما آدمها رو به اون‌ پیچیدگی که تو واقعیت هستن، نشون میده. یعنی لزومی نداره که تو چشمات بهت فحش بده ولی میتونه آدم بدی باشه.

۲

اون چیزهایی که باید میشنیدم رو گفتم.

رفتم تو بالکن. رفتم با خودم حرف زدم. یعنی گفتم برم تو بالکن که با خودم اتمام حجت کنم.

۱

چشم ها رو باید شست. از دوباره باید تجدید نظر کرد.

یادمه وقتی اولین بار متوجه شدم که میشه بدون سوتین گرفت خوابید، متعجب شدم که چطور ممکنه که میلیونها سال از عمرم داره میگذره و من حتی به مغزم خطور نمیکرد این قضیه. یعنی حتی اصن فکر نمیکردم میشه همچین کاری کرد که حالا اصن بخوام تصمیم بگیرم انجامش بدم یا نه. ولی یه کاری بوده که همیشه دم دستم بوده. ساده بوده. و کیفیت زندگی و خوابهام رو بهتر کرده.
منظورم اینه برام پیش میاد (‌متاسفانه نه چندان ولی تا حدودی کمی چندان) که یکدفعه با یک پدیده ساده و البته دم دستی آشنا میشم که میبینم این همیشه جلوی چشمهام بوده ولی چرا من اصن حتی متوجه اش نمیشدم. و خیلی حیف ام میاد بعدش که کاش حداقل یه ۱۰ سال زودتر میفهمیدم. معمولا این چیزها رو خیلی اتفاقی میفهمم. و بیشتر در جوار ادمهایی که تازه باهاشون اشنا شدم و یا باهوش هستن. که پکیج منحصر بفرده اش زیدم هس که زیر ۱۰ سال میشناسمش پس هنوز بیات نشده و البته باهوشترین و زبلترین ادمی که میشناسم. اصن سوتین رو اون به من گف. گف مونگولی اینکارو نمیکنی؟

۲

کلا نقاط روشنی می بینم که باید وصلشون کنم.

دفعه اولی که داشتم کافکا میخوندم اصن نمی فهمیدم چی میگه و عن ام‌ میگرف. ولی الان که میخونم میگم وای از این جمال. امان از این شکوه. فکر کنم واقعا دارم عنتلکت میشم بچه ها.

۲

اینقدر شیر خوردم، دلم درد گرفته الان.

هر چقدر میگذره میبینم که دارم ردی تر میشم و هی از چیزهای ردی تر بیشتر خوشم میاد و این از این میاد که وقتی دارم بزرگتر میشم، بیشتر دارم خودم رو میشناسم و فهمیدم که یه سری رفتار مفتارهایی که بهم تو مدرسه میگفتن که شما باید اینجوری باشی تو جامعه رو، می فهمم که چون بهم گفته بودن تو مدرسه، داشتم انجامشون میدادم ولی واقعا هیچوقت اونجوری فکر نمیکردم و شخصیت من اینجوری نبوده هیچوقت.

واسه همین میگم جدیدا خیلی حرف میزنم اگه وقتش رو داشته باشم و از انسانهای ردی خیلی خوشم اومده و می بینم که اینها واقعا ردی نبودن هیچوقت. اینا محصولات مشابه از کارخونه چینی ها نبودن صرفا. آیا شما محصولات مشابه از کارخونه چینی ها هستین؟

۴

زوایای صورت و گودی زیر چشم

میخوام عین سگ درس بخونم، ببینم چی میشه. نه جدی میخوام ببینم چی میشه بعدش. 

۳
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان