تو این قرنطینه و دوری از دوست و زید و ندیدن جهانیان و عدم انگیزه، هر روز پاشدنهای ساعت ۱۰ ولی قرار بود ۷:۳۰ پاشیم و اینها، ۴ کیلو چاق شدم.
از فردا ☝🏻😂
تو این قرنطینه و دوری از دوست و زید و ندیدن جهانیان و عدم انگیزه، هر روز پاشدنهای ساعت ۱۰ ولی قرار بود ۷:۳۰ پاشیم و اینها، ۴ کیلو چاق شدم.
از فردا ☝🏻😂
اینکه مامانم رو تشویق میکنم که حرف دلش رو بزنه یا از فلانی نترسه یا بره شکایت کنه یا مهم نیست اون گوهِ سگ چی فکر میکنه، چونکه همه یِ مردم، گوهِ سگ هستن وَ وَ وَ همه اینها در پکیج "افزایش اعتماد به نفس مامانم" ظهور میکنه، واقعا من رو خوشحال میکنه.
اگه مامان و بابام بهم یاد ندادن که از حق خودم دفاع کنم یا همیشه و همیشه بصورت غیر مستقیم یاد دادن که مردم به ما همیشه ارجحیت دارن، اشکالی نداره. چون اونا خودشون هم همین بودن و هستن. حالا که من یاد گرفتم دنیا اینجوری نیست، چرا من به اونا یاد ندم، هان؟
بچه ها!
یه چیز جالب امروز خوندم.
از کتاب "کِی؟"
این رو علی بندری تو پادکست "بی پلاس" در موردش توضیح میده که البته ایندفعه من اول رفتم کتاب رو بخونم و بعد برم علی بندری جونم رو گوش بدم.
حالا میگه متد "خوابوچینو"
یعنی مثلا تو حوالی ظهر که شما از صبح یا کار کردین یا درس خوندین و به هر روی، خسته هستین و نیاز به خوابیدن دارین، بیاین از این روش "خوابوچینو" استفاده کنین.
یعنی برین قهوه بخورین و بعد برید پشت سرش بخوابین. قهوه حدودا ۲۵ دقیقه طول میکشه تا وارد جریان خونتون بشه و اثرش رو بگذاره و از اون طرف هم خواب بیشتر از ۳۰ دقیقه باعث میشه که به جای اینکه شما خستگیت رفع بشه، بدتر وارد فازی میشید که خوابتون سنگین میشه و اگه هم الارم گذاشته باشید که مثلا بعد از ۴۵ دقیقه بیدار شید، فقط بعد از بلند شدن، کلی زمان میبره که به خودتون کش و قوس بدید و ببینید دنیا دست کیه ( دست اخوندها)
بازه زمانی کمتر از ۱۰ دقیقه هم که واقعا خیلی کار خاصی نمیکنه.
خلاصه که فرمول جادویی "۲۵ دقیقه خواب+ قهوه قبلش"
وقتی شما بیدار میشید، هم خستگیت رو گذاشتی و هم قهوه داره اثرش رو میگذاره و این میشه یه انرژی مضاعف!
امروز روز خوبی بود. همه کارهامو کردم. بعدش به خودم فیلم "call me by your name" کادو دادم. باشد که مقبول اُفتد.
تصمیم گرفتم که از هیچ خبری در جهان مطلع نشم.
یعنی نیفتم دنبال خبر خوندن. بلکه اتفاقی خبر بیاد دم در گوشم.
حتی قیمت مرغ. ادامس. کوفت ها و زهر مارها.
امروز ۲ ساعت درس خوندم که این پیشامد رو به خودم و اقای قورباغه تبریک میگم واقعا:))
میدونی، هم کاملا وقتش رو داشتم و هم مغزش رو ولی روانش رو نه.
مثلا خیلی میبینم یا میشنوم که حال روحی هممون خوب نیست و این باعث میشه وقتهایی که دارم تو مغزم به خودم میرینم، بگم نگاه! واقعا اوضاع عادی نیست. اما باز به خودم میام که "خوب، که چی؟"
عادی نباشه، عادی باشه، شاید هیچوقت عادی نشه، شاید بدتر شه، شاید بهتر شه"خوب، که چی؟"
مثلا فردا ۳:۳۰ خواهم خوند و میرم آش صبونه شیرازی میگیرم واسه صبونه.
واقعا حال روحیم افتضاحه و هیچوقت همچین حسِ خالی نداشتم و رسما احساس میکنم دارم خودم، خودم رو از روی زمین میکشم به سمت جلو رو زمین و خاک و هر روز، فقط یک میلی متر میام جلو. حتی نمیدونم چمه.
فقط میدونم هیچوقت اینجوری نبودم و متاسفانه کاری از دستم بر نمیاد برای خودم و نمیتونمم وقت رو از دست بدم.
باید درس بخونم.
ولی روحم رو دارم از دست میدم. میدونی چی میگم؟
من یادمه که میسوختم و میساختم از اینکه یک دوستی داشته باشم با این ویژگیها که خیلی حال کنیم با هم.
حالا زد و من اون دوست رو دقیقا با اون مشخصات و بسیار بهترتر پیدا کردم و از اون بهترترتر جنس مخالف بود و میشد که بریزیم رو هم.
حالا اون دوست پسر من هست و من هم دوست دخترش.
امیدوارم ارزوهای محال دیگه ام هم، به همین طریق براورده شه.
ببینید. من با اینکه ادم فرهیخته ایی هستم و کتابهای فرهیخته میخونم و فیلمهای فرهیخته ایی میبینم و مغز فرهیخته ایی دارم، نمیتونم و قرار نیست که اینجا فرهیخته بنویسم.
این وبلاگ همه اش ات اشغاله☝🏻