چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

میخوام واستون از ۲۷ سالگیم بگم

واقعا حس میکنم که تم کلی وبلاگها رو ادمهایی تشکیل میدن که مذهبی هستن یا تا حدودی مذهبی هستن و من اصن نمیتونم حرف بزنم چون من دقیقا بر عکس اینم.

۱۶

جیییییییییییغ

پشمااااامممم

کادوم که اومد دم در چی بود؟ کی بود؟

خودِ زیدم

+ چایی نبات دادم دستش❤

۵

چایی نبات

ابن روزها، زید خیلی احساس خستگی میکنه و من واقعا نمیدونم چیکار کنم. هیچ کاری از دستم بر نمیاد و واقعا فقط باید از دورت نظاره گرش باشم.

هزاران روز هست که از نزدیک ندیدمش.

اومدم اینها رو اینجا نوشتم که یادم بمونه اون شبی رو که تو بالکن خونه نشسته بودم و منتظر بودم که کادوی تولدم رو پیک واسم بیاره و من کلی ازش تشکر کردم و اون اونقدر خسته بود که نای حرف زدن نداشت.

اینها رو میخوام اینجوری بنویسم که یادم بمونه.

فردا پسفردا که تو خونه هم بودیم، برم بالای سرش، چایی نبات رو بدم دستش و ماچ ماچیش کنم.

 

             

۰

هزار ساعت طول کشید همین دو خط رو بنویسم.

اینقدر بد مستی بازی دراوردم‌ تو جمع فامیلی که کاش زمین دهن باز میکرد، من‌ میرفتم‌ توش.

۴

راهنمای مردن با گیاهان دارویی

عالی.

     

       

         

 

          

۱

ای وای، باز که شمایین.

ببینید من یه مشکلی دارم که هنوز هم با این سن قد سگِ پیر، همچنان بهش فکر میکنم و خودم رو معذب میکنم و ذهنم رو مشغول.

مدتها بود که من هر چی طرف دوست داشت بشنوه رو میگفتم، بخشنده بودم، اصلا اصلا وقتش رو نداشتم که برم بیرون ولی خودم رو به سختی و خفت مینداختم که یه جوری بتونم اون قرار دوستانه رو انجام بدم. اصلا روانی میشم برم فلانی رو ببینم ولی برای اینکه به احساساتش لطمه ایی وارد نشه، میرفتم بیرون و اینا.

خوب طبیعتا همه میگن که زن حسابی، مگه مرض داری؟

کاری رو بکن که دوست داری و حرفی رو بزن که واقعا بهش معتقدی یا با آدمی بگرد که باهاش حال میکنی‌.

این جمله درسته ولی نکته در اینه که واقعیتِ من، یک آدمی هست که کلا فقط حال میکنه با فلانی بره بیرون و بقیه براش شکنجه هستن و نسبت به اکثر امور هستی بی تفاوته و به نظرش اکثر کارهای مردم احمقانه هست.

یعنی اگه بخوام واقعا نظر واقعیم رو اعمال کنم، یک کمی بد میشه :))

چیکار کنم؟

۹

کیک

بچه ها

من میخوام واسه تولدم کیک بپزم. کسی پیشنهاد خاصی نداره؟

۵

پنجره ها وا شده، هلهله بر پا شده

از وقتی دوباره اینجا مینویسم، حالم خیلی بهتر شده. یعنی احساس میکنم که میام یه سری فاکتورهای اخلاقی رو اینجا برای خودم تثبیت میکنم

یا با نوشتن بعضی چیزها، از اون حالت کلاف نخ پیچ در پیچ، به یه بافتنی که شکل و رسمش معلومه، تبدیلش میکنم.

 

 

 

۴

نه؟

  

۲

کمک کمک

چرا نمیتونم عکس بگذارم.

اول میگه انگار شما از سایت خارج شدید

بعد میگه کوکی های مرتبط به بیان رو پاک کن

و در مرحله بعد third party cookies ات، فعال باشه.

۲
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان