ادمی نیستم که بگم خیلی زیاد سختی کشیدم، و ادمی نیستم که بگم سختی نکشیدم. اما به هر روی بوده.
حالا اتفاقات اینطوری رقم میخوره که دیگه بسیار کمتر از چیزی که حتی تصورش رو میکردم، دل نگرون میشم.
حتی تلفن.
من برای تلفن زدن به کسی باید اون رو تو دفتر برنامه ریزیم مینوشتم. حالا اگه با شماره ناشناس به من زنگ بزنید، در دومین بوق خوردن میشنوید "بله، بفرمایید؟"
یکی از چیزهایی که متوجه شدم این هست که من رسما "هیچگونه" کاری در راستای خوشحال کردن خودم نمیکنم.
یعنی شده فقط کتابی که جلوم بازه و سقفی که بالای سرم هست. یعنی قشنگ خاک تو سرم شده.
شما برای خوشحال کردن خودتون تو این روزها، چیکار میکنین؟
دبیرستان که بودم، کتاب "قورباغه رو قورت بده" رو خوندم و مو به مو کاراش رو تکرار کردم. و بعد از اون بود که شما اسم بنده رو در مجله قلم چی در بین رتبه های برتر و گاها زیر ۱۰ میدید.
حالا شما این فرصت رو دارید که بعد از خوندن دوباره این کتاب، بنده رو در اوج قله ها و دره های موفقیت ببینید.
+ دره استعار از انحطاط اخلاقی بود.
+ من الان در این عکس یه دستم رو حلقه کردم پشت سر اقا و با اونیکی دستم، دو تا انگشتم رو به نشان پیروزی و فاک بر عوامل انحطاط ( به جز اخلاقی) نشون دادم.
رفتم دانشگاه و از منشی و استاد، همه چهره ام رو شناختن از زیر ماسک
پس کی میخواین چهره دانشجوهای سابقتون رو یادتون بره؟
فردا دارم میرم استاد راهنمای هزاران سال پیش هم رو میبینم که ماشالله از دیوانگی و دوقطبی و کودکستان گلها، اصن چیزی کم نگذاشته بود.
بعد دوباره بهش مسیج زدم که پایان نامم رو بکنم مقاله که بعد مقاله تو یه مجله ایی چاپ بشه برای یه کوفتی یه جایی.
اول اینکه قشنگ وقتی داشتم بهش مسیج میزدم، حالت تشنج داشتم از بس از این نکبت من بدم میاد. بعد اینکه دیدم واقعا همینجوری اسکول مونده. میخواست یه چیزی تایپ کنه هزار بار هی تایپ میکرد هی باز پاک میکرد و فلان و اینها و باقی امور سابق.
اما میدونی کجا خیلی خوشحال شدم؟ اونجا که دیدم چقدر من عوض شدم و از یک ادم تو سری خور، شدم دختری با عزت نفس و گلی از گلهای بهشت.
+ حرفهایی که در موردش زدم، توهین نبود. توصیف بود.
+ واقعا ادم یک سال که به عمرش اضاف میشه، باید یک قدم به سمت جلو بره، نکه باز ببینیمتون و همون نچ نچِ سابق!☝🏻
برای بار سوم رفتم به اون یارو که تو درمونگاهش کار میکردم گفتم پولم رو بده.
از سابقه اش میدونم که محاله بده ولی من هم زهرش میکنم واسش مردک رو
در بسیاری از موارد، تکیف ام رو با خودم روشن کردم. که بسیار کار فوق العاده ایی هست. مثلا من میدونم از فلان غذا خیلی خوشم میاد یا فلان رفتار رو ادایی میدونم و دوست دارم با فلانیها معاشرت کنم ولی با فلانی نه!
به نظرم باید هممون تکلیفمون رو با خودمون روشن کنیم.