دارم پیشنهادهایی که دادین رومینویسم وجمع بندی🔪
در موارد زیادی م خیلی حق داره ولی در بیشتر این حرفها واقعا نه. شاید میشه به چشم مشوق که آدم وایسه یه جا که اصلا ببینتش. یا حداقل خیلی کمتر.
ارتباطم با <ه> یه دفعه خیلی خوب شد. یعنی الان دوست دارم خودم ببینمش. ولی دفعه های قبل همیشه این بود که اون اصرار داشت ببنیم هم رو و من هم فاز پیچوندن میگرفتم. چون احساس اون به من، یه جوریه که من همچین حسی به اون ندارم و این همه چی رو واقعا آکوارد میکنه و اینجوری میشه که دائما بخواد تاییدم کنه یا ساکت بمونه و فقط من حرف بزنم.
و نکته اینکه دقیقا دفعه آخر یکم خودش رو پیدا کرده بود و مخالفت میکرد باهام و این خیلی خووووب بود:))))) و انگار دفعه اولی بود که بعد از این همه سال انگار دو تا دوست شده بودیم.
البته بهمن چیزیش نمونده ولی باید بشم ۵۰ کیلو و قضیه اپلای رو تمومش کنم و دوره امم که میخوام برم، با دو تا دندون بتراشم و صبحها ۶:۳۰ پاشم. بهم ایده بدین که چیکارا کنم برا اسفند؟ برای ارتقای شخصیتتون چی تو ذهنتون دارین؟
خوب نمره های ایلتس من هم اومد و شدم overall ۷. نمره محشری نیست به هیچ عنوان ولی برای منی که همیشه زبان ضعیفی داشتم و اعتماد به نفس کم تو این مورد من رو اذیت میکرد، نمره خوبیه. یعنی واقعا این مدت براش زحمت کشیدم و درس خوندم و تمرین حل کردم و همه اینها. این پروسه زبان خوندن متوقف نمیشه چون من واقعا میخوام به یه سطح خوب و راضی کننده ایی از خودم برسم و همیشه اینطور بوده که یک چیز ضعیف رو برسونی به متوسط، خیلی جون کندن میخواد اما متوسط به خوب، نه اونقدر. چون دیگه راهها رو میدونی و بدبختی ها روکشیدی. همه اش به این فکر میکنم که سالهای خیلی زیادی رو از دست دادم به دلایل مختلف و تجربه ایی کسی رو میخونم که از من خیلی کوچیکتره اما خیلی مصمم تر و پر انرژی تر و حتی افتخار افرین تر، ناراحت میشم. قلبا ناراحت میشم. اما چه میشه کرد؟ اشکالی نداره.
همیشه مینا تو اولش گند میزدی ولی خیلی به خودت میای بعدش. همیشه. بالاخره هر چی باشه تو مینایی.
بعدا نوشت: الان بهم گفتن تو دو ماه رسوندی به اینجا، واقعا دست مریزاد و من کمی خوشحال شدم.
من به واسطه سبک زندگی و خانواده و همینطور تحصیلم، انگار نیازی ندیدم برم سر کار. یعنی گفتم خوب حالا اون روزها میاد که بخوام برم سر کار و اینقدر این قضیه کشدار شد و خورد تو کرونا و ترس من از ناشناخته ها و همینطور بلاتکلیفی ایی که از جانب دیگران متحمل شدم که شد اینی که حضورتون میبینین. این یعنی من. یعنی بنده. شاید مهمترین رزولوشنی که میخوام برای خودم در نظر بگیرم این پول دراوردن باشه. این بیکار نبودن به هیچ قیمتی باشه. این خیلی مهمه. هزارتا نه بشنوم، بگن اصلا شما بی لیاقت، خر الاغ و نفهم. نه من باید خودم رو به چالش بکشم. هر روز هر ثانیه. باید هر روز بهتر بشم تو مغزم. هر روز. هر ثانیه.
بعد از مدتها نشستم و تمامی وبلاگها رو خوندم، و دیگه هیچ ستاره روشنی اون بالا ندارم.
خیلی بچه پر رو شدم. هر جا میرم، از کوچک و بزرگ، خیلی غریبه و غریبه، من در عرض یه دیقه میتونم یه مکالمه جالب رو باهاتون شروع کنم.
این یه چیزی بود که خیلی دنبالش بودم و بهش رسیدم بعد از چند سال. از یک انسان فوق العاده معذب، تبدیل شدم به یه آدم سوپر راحت که هیچی و هیشکی نمیتونه insecure اش کنه. و اینقدر ذوقش رو دارم که هی یقه اینو اون رو میگیرم که دیدی چه عوض شدم.
حالا فک کنم بهتر باشه ساکت باشم و به چیزهای فوق العاده بیشتری که میخوام فکر کنم و عامل باشم براشون. وبلاگ هم میخوام زیاد بیام. به به. +حس میکنم از پس هر کاری و هر چی برمیام و حس میکنم حسم درسته. قلبم خوشحاله