دچار عدم کفایت خیلی زیاد و حماقت میشم. دیشب چت کرده بودم تو خونه دوست علی، مهرا. تعدادشون چند تا بود. من داشتم به همه چی فکر میکردم. جمع شده بودن فوتبال ببینن، ولی نشستن حکم بازی کردن و آخرش هم که بازی فوتبال تموم شد، همگی مافیا بازی کردیم. من حکم بلد نیستم. چرا؟ چون همیشه فرار میکردم ازش. تو جمعهای خونوادگی، پسرها من رو راه نمیدادن و کلا خیلی آدم حساب نمیشدم. واسه همینه حکم بلد نیستم. معمولا تو نیاز به ۳ نفر دیگه داری که بتونی یاد بگیری. اینها حکم رو تو یه لول دیگه بازی میکنن. من حتی قانون اولش رو هم بعضی وقتها یادم میره. بعد داشتم فکر میکردم اون قسمت مغزم که مربوط به ریاضیات و وزنه زدن برای مغزه، خیلی وقته دیگه هیچ فعالیتی نداشته. اینکه من خنگم. وقتی داشتم فوتبال میدیدم، تو تلویزیون آدمهای داخل استادیوم رو میدیدم. اینکه چه عشقی رو دارن تجربه میکنن. هی گل میومدن بزنن، هی نمیشد، گل زدن دقیقه اخر، یه دفعه مساوی شد. کشید به وقت اضافه. من داشتم آدمهای داخل تلویزیون رو میدیدم، اینکه من واسه تقریبا هیچ چیزی، همچین تعصبی ندارم. بعد داشتم به علی نگاه میکردم. اینکه من ته دلی واقعا این آدمو دوس ندارم. اینکه مستند فرمول وان میدیدم. اینکه تو چه لولی ادمها هوش، زندگی، پول و رقابت رو تجربه دارن میکنن، من انگار دارم مردهگی میکنم این وسط. همینجوری مغزم هی چیزهای بیشتری از اینکه ناراحت بشم رو میکشید جلو. انگار از اینکه قبول کنم خیلی ادم عادی هستم، ناراحت میشم.
بعد مهاجرت کردم. اومدم تو یه شهر خیلی بزرگ و شلوغ. بعد تو میفهمی هیچی نیستی. یعنی هیشکی هیچی نیست. اینقدر ادم ریختیم تو هم. عین مورچه.
+چند روزه پریود نمیشم. نگران کننده هس.
+ امروز خیلی افسرده و پوچگرا بودم. رفتم zara و primark. هر چی امتحان کردم، به هیکلم لعنت فرستادم. حالا خدا رو شکر پول ندارم بخرمها. ولی هیکلم تو یک لول دیگه برام منزجر کننده هست.
+ از سر کار، پسره پاکراش مسیج داد، کهگ عکس رادیولوژی اتاق فلان، ۴ تا بوده ولی الان ۳ تا هس. تو کاریش نکردی؟ دیروز من تو اون اتاقه بودم. یه سری مردم و زنده شدم. واسه یه عکس کوچک. پیدا نشد. گفت به رییس کلینیکه نمیگه، یه جوری حلاش میکنه. ته دلم میدونم احتمالا کار منه. اینقدر حواسپرت و احمقم. تازه یه روزم ایمپلنت داشتن اینها، من یه دستگاهی رو نمیدونستم چیه. زده بودم خاموش کرده بودم. کل رادیولوژی کار نمیکرده. حالا اون برام خندهداره یکم. چون اصلا یه مشت کلید قدیمی و به درد نخور دارن. هیچکدومم بهمون نگفتن چی به چیه. بیشتر از بدشانسی و خندهداری بود اینجوری شد. ولی عکسه احتمالا کار خودمه. تازه دکتر ایرانیه بهم گف باید روی تواناییهات کار کنی. میخواستم بگم با حقوق زیر مینیمم که میدین، تو دیگه خفه شو. با اون کار متوسطاش.
+ دیشب یه دختره بود تو بازی که هم حکماش خیلی خوب بود، هم خیابونها رو بلد بود. هم صورتش مو نداشت، هم خیلی قشنگ و خوشصحبت بود. حالا من حکم بلد نیستم، تمام خیابونها، کلی زور میزنم، دو تا اسم میدونم، سیبیل دارم، ولی خوشصحبت هستم. اما پولدار نیستم. دختره امریکا زندگی میکرد، یه مدت اومده بود اینور. حالا ما تا ترکیه کلا رفته بودیم:)))) حالا اصلا خودمو مقایسه نمیکنم باهاشا. دیشب علی محو تماشا و درایتاش شده بود. من هم تو عالم چتی، نگاش میکردم، خندهام میگرفت.
+ پست سراسر نفرت به خودم بود.
+ یه پسره تو کلاس روم کراش زده. هی مسیج میده سر کلاس که نشستیم. میره پشت سر من هم میشینه، ببینه گوشیمو باز میکنم یا نه.
+ پستی باز هم سراسر نفرت به خودم. همین مونده حامله باشم واقعا الان.