چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

جهنم

روزی نیست که به از دست دادن اعضای خونوادم و عزیزم فکر نکنم. مملکت گل و بلبل

۱

۸ لیوان اب در روز

بعضی وقتها حس میکنم دارم نون قیافه ام رو میخورم.

۰

پوف

با توجه به اینکه واقعا متوجه فشار وارده به زیدم بابت زندگی و سختیهاش هستم و با توجه به اینکه میدونه که امور بنده بصورت مستقیم و غیر مستقیم منوط به ایشون شده و با توجه به اینکه میتونه حداقل یکی از سوالات پیش روش رو جواب بده تا هردومون کمی و فقط کمی کمتر از بلاتکلیفی در بیایم و با توجه به اینکه میدونه روی من از سمت پدر و مادرم فشاراتی هست و با توجه به اینکه میدونم مامان و بابای اون هم فشاراتی رو روش میارن ولی اون مقاومت میکنه و میگه نه، ما به این نتیجه میرسیم که شخص خویش رو از ورطه جنگ و جدال بیرون کشیده، به امور دیگران کاری نداشته و زید و پدر و مادر زید و پدر و مادر خویش رو با هم تنها گذاشته و به امور شخصی خویش میپردازم.

+ هم اکنون مادر خویش وارد صحنه شد. وی افزود پس بالاخره کی میان با خانواده خونه ما.

متاسفانه این کاربر تمام انرژی خود را مبنی بر عصبانی بودن یا اینده نگری بودن یا منتظر بودن را از دست داده و در بی تفاوتی خود غلت میزند.

۳

مسخره

با این توییتر رفتن و اومدنامم، قشنگ خودمو مسخره کردم.

۰

روزهای سرد و تاریک زمستون هم اضاف کنین بهش.

من یکم workaholic هستم. معتاد به کار، بهم بگن برو این کار رو انجام بده، اون هدف ما هست، اون قضیه.. اون قضیه رو باید انجام بدیم.

حالا نشستم جاییکه همه کارها رو کردم. یه سری کارها داره از جلو میاد نزدیکم که خیلی مبهم و خیلی چالشیه که فقط اضطراب میاره و بس.

انگیزه؟ خیر.   امید؟ خیر.   اضطراب؟ بله.

۰

من خود انتخاب طبیعیم.

Anxiety که شنیدین که؟

چقدر زیاد شده و چقدر در موردش میگن و اینها

من الان همینم، کلا مضطرب و پریشون و همه چی با هم. پر از استرس که خودمم نمیدونم چرا. از شروع جدید از سر کار جدید تو درمونگاه گرفته تا این وضعیتی که مملکت داره تا وضعیتهای خودم.

سرچ‌کردم که چه میشه کرد؟ اون سایته پیشنهاد کرده بود که خاطرات رو بنویس. که فکر میکنی قدیما چه همه چی سهل و اسون بوده و الان نه. که بفهمی که اینجوری نبوده. که از یه سری چیزا جون سالم به در بردی. که باز هم به در میبری.

۱

Beautifuuulll

از ماه اینده، دو شیفت گرفتم در هفته برای یه درمونگاه و باز خواهم گشت برای دو شیفت دیگه در جای دیگه.

امروزم که درس خوندی.

نه بابا!

۰

باهوش باش. تو ساده نشو

از ساعت ۱۰:۳۰ شب به این ور، ناراحتیها مستولی میشن که خوبیش اینه میدونم فیزیولوژیه. هورمونه. هورمونها کم میشن و این حالت ایجاد میشه. واسه همین راحت ازش عبور میکنم. واسه همین درس خوندن خوبه.

۵

فکر نکن.

رفتم تمام کارهای اداری و ضروری و غیر ضروری رو کردم و امروز هم که میرم اتاقم رو میسابم که فردا هم قراره شروع کنم به درس خوندن جدی.

خیلی عجیبه که هر کاری میگم میخوام کنم، میرم میکنم. یه تغییراتی شده‌

میگم که «فکر نکن»

۰

میخوام اینحا رو بکنم دفتر خاطراتم. وبلاگ نه.

گفته بودم در راستای خود را پرت کردن در امور زندگی و دیگه از اینجاش با خودمه و به به! چه هیجان انگیز

خوب، فردا من یه مصاحبه کاری دارم که جدا فکر نمیکردم بخوام خودم رو اینقدر زود مجبور کنم به کاری. و این نه به معنای اینکه نمیترسم که صد البته میترسم ولی خوب چیزی که من فهمیدم اینه که همه میترسن و اینکه اگه از چیزی میترسی، باید دقیقا خودت رو مجبور به انجام اون کار کنی. نمیدونم چی پیش میاد ولی زندگی دیگه از الانش رفته روی مرحله سخت بازی. لطفا جا نزن.

۰
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان