چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

این داستان، دویدن

از اتفاقات عجیب زندگیم، زندگی کردن با علی بوده. همیشه فکر میکردم تو زندگی‌ کردن با این و اون، خیلی بد خواهم بود. اون اوایل که از اتاق خودم، میومدم پیشش، بعد از دو روز باید یه بهونه یا واقعا غیربهونه پیدا میکردم که دوباره برگردم اونجا. خیلی احساس ارامش بیشتری داشتم تو اون اتاق share room با چهار تا ادم دیگه تا با علی تو یه خونه. فکر میکردم یا باید دائما های باشم یا مست که بتونم راحت باشم و خودمو ول بدم که هی احساس موذب بودن و نگرانی نکنم. الان تقریبا یک ماه و نیم هست که رسما با هم زندگی میکنیم. تو این مدت هی کم و بیش بهم میگف نمیخوای بیای پیش من کلا؟ نمیدونم چطوری توصیفش کنم ولی اینقدر خوبه که احساس میکنم من لیاقتش رو ندارم یا بعضی وقتها حس میکنم که پیشرفت شخیصیتی یا شغلی یا مالیم رو نه تنها به مامانم مدیون هستم بلکه به خاطر حمایتهایی که علی این مدت ازم کرده، به اون هم مدیونم. خیلی عجیبه که یکی بتونه هم اینقدر باحال باشه هم جنتلمن هم مهربون هم باهوش. 

باید بگم هر از کاهی احساساتم نوسان میکنه، نمیدونم کلا دخترها اینجورین یا حالا درصدیشون یا حالا بعضی‌ها در کل. مثلا پیش میاد کمتر علی رو دوس داشته باشه یا حتی اصلا نداشته باشم یا نگاش کنم، فقط به یه مدل نگاه کردنش فکر کنم و قربون صدقه‌اش برم تو دلم. شاید پختگی رو ندارم یا شاید ادمیزاده دیگه. نمیدونم

 

از هفته اینده باید بشینم به شدت درس خوندن رو شروع کنم. این روزها می‌رم تو خیابونهاشون میدوام. میتونم بگم که تقریبا این عادت رو دارم در خودم کم کم بوجود میارم. با همین دویدنهای هر از گاهی، هیکلم واقعا داره تغییر میکنه. بحث من سکسی بودن نیست، بحث من اخوند و دنیای مدرن و پر از هله و هوله هست که ادمیزاد رو از شکل واقعیش دور کرده.

۱

در این ۴ ماه

دیشب اولین مهمونی کاریم رو رفتم. جاییکه همشون دکتر و موسس کلینیک بودن و من بعنوان تنها دستیار دندونپزشکی که بود تو جمع رفتم. این مدت که هزارتا رستوران و جاهای مختلف رفتم، بهم اعتماد به نفسی که داخل ایران داشتم رو برگردونده. طوریکه دیشب من نظر میدادم اونجا و از همه بیشتر شوخی کردم و خندیدم. واسه خودم دیشب یه مشروب هنسی گرفتم و خوردم چون احساس میکردم واقعا تو این ۴ ماه، خیلی خوب بودم. هم ایلتسم رو خوب دادم. هم شغل مرتبط پیدا کردم.هم دانشگاه assignment ها رو تحویل دادم، هم connection دارم درست میکنم، هم یه کوچولو لاغرتر شدم و بعضی وقتها میرم تو خیلبون میدوام. و حالا نوبت درس خوندن هست تا سریع امتحانها رو بدم، برم برای فصل دندونپزشک بودن اینجا که تازه اوله کاره. نایسسسس.

۲
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان