چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

Happy.

اون خنده زیبا و قشنگ پایان طرحی رو امروز به خودم زدم. امروز از شهرمون اومدم به این روستای طرحی و دارم از میم تشگر میکنم برای این دو سال. 

خوشحالم.

 

اماده شلیکم.

 

۴

Depersonalization-derealization disorder

یه ذره دیگه زید داره میاد خونه ما و من از سمینار اومدم و یه جورایی بهترین حالتی بود که میشد واسه این روزا تصور کرد ولی عدم حضور در لحظه من رو داره میکشه. یعنی چی؟

یعنی هیچکدوم از این اتفاقا برای من نمیفته و انگار که من خواب باشم یا تو رویا که این یه اسم چسان فسان داره تو علم روانشناسی.

خیلی مزمن شده این داستان. داره مغزم خرده میشه. فکر میکردم موقته ولی میدونی چند وقته همین حالم؟

فکر میکنم یکی از علتهایی که هست اینه که یه مدت هست زندگی داره روی خوشش رو به من نشون میده و من عادت ندارم به این قضیه.

انگار باید همیشه اون میمِ بدبختِ افسردهِ همه ازش بدشون میادِ سرخورده ی ِ در تمامیِ جوانبِ زندگیش باشه.

عادت ندارم. عادت ندارم به خوشحالی.

۱

یکی از وظایفم، خوشحال نگه داشتن شونه.

در راه رفتن به کنگره ام و یادم نمیره لیست ادمهایی که «my person» هستند به قولی. مرورش میکنم هر روز

۱- مامانم

۲-بابام

۳-داداشم

۴-زیدم

۰

قر و قاطی

اینجا تنها نشستم، توی پانسیون، در حالیکه دارم اهنگ وبلاگ رژ لب قرمز رو گوش میدم. یه نگاهی به این ور و اونور میکنیم و میبنیم دیگه کسی چیزی نمینویسه. از همین مدتی که اومدم تو وبلاگ دوباره، هزاران هزار وبلاگ جدید رو دنبال کردم به امید اینکه اون ستاره بالای پنل من زرد بشه که یعنی کسی چیزی نوشته. ولی اینجوری نیست دیگه. اصلا نیست. همه پخش شدن توی اینستاگرام یا توییتر یا هیچ جای دیگه. هر کی یه جا نشسته داره بهمون میگه اگه اینکار رو تو زندگی میکنی یعنی خوبی و اگه نمیکنی یعنی بازنده. همه رفتن نشستن رو منبر. شما اینستا رو دیدی؟ دیدی هر کی نشسته اونجا میگه باید چیکار کرد؟ دیدی چقدر اکثرش پوچه؟ خسته کننده.. تکراری.. سطحی.. به شعور ادم توهین میشه. همه اخوند شدن واسمون. خیلی حرف میزنن.

حالا قرار نبود اینا باشه. قرار بود اینا رو بگم که همین چند دقیقه پیش مامان و بابام از پیشم رفتن. کلی از وسایل ام رو از اینجا بردن خونه اصلیمون. که یعنی من دیگه دارم کم کم از اینجا میرم.

همیشه فکر میکردم وقتی ماه اخر نزدیک بشه، من یه جیغ و خنده قشنگ میکنم واسه خودم تو تنهایی و بعد رو دستام وایمیسم. بعد همیشه به خودم میگفتم که من که بلد نیستم که رو دستام وایسم که. بعد باز به خودم میگفتم که تا اون موقع یاد میگیرم. بعد چی شد؟ اون موقع اومد ولی من یاد نگرفتم رو دستام وایسم و جیغ و خنده قشنگ واسه خودم نزدم و بیشتر از همه خوابم میاد. ایا بد شد که اینجوری شد؟ نه اصلا. اصلا!

همین که الان بستنی معجون دارم تو فریزر که برم بخورم و قشنگ و زیباتر شم و همین که دیگه با اون دوست پسر قبل قبلتریم نیستم، یعنی شما 1000 درجه تو زندگیت برد کردی و میشه مساوی با روی دستات وایسادن به همراه یک کله معلق اضافه.

 

+ قبلنها فکر میکردم که این اهنگ فوق العاده است. الان فکر میکنم که صرفا خوبه. ولی خوب! این اهنگ برای من یعنی نصف شب در لب تاپ رو باز کردن، تابستون، وبلاگ رژ لب قرمز همراه با چاشنی گریه.

رژ لب قرمز

۰

قورباغه رو قورت دادم

دیدم خیلی دیگه برایان تریسی شدم

همش « موفقیت و تو میتونی و بیا بتونیم و بعله بریم قله ها رو فتح کنیم» و این خوبه اما نه دائما در حال تلاوت این موضوعات به خود و دیگران و همینطور انجام دادن این قضایا نه در حد و حدودی که دائما تلاوت میکنی

دیدم خیلی دارم گوه میخورم

خلاصه مرگ بر برایان تریسی

۱

مروری بر انچه گذشت.

احساس کردم که باید بیشتر صحبت کنم اینجا، چون نیاز دارم بهش.

الان که شما من رو دارید، بنده حوله پیچ در مقابل لپ تاب عزیزم نشستم در حالیکه قبلش ورزش کردم و بعدش رفتم دوش گرفتم که شگفتا! از دو جهت: 1-من ورزش کردم. 2- من دوش گرفتم.

من کسی بودم که همیشه غر به جون این و اون و انها و ایشان میزدم که چرا من لاغر نمیشم؟ چرا من شکم دارم؟ چرا دنیا اینقدر بی انصافه با هیکل من؟ و یه جا فهمیدم که بهتره خفه شم و یه کاری کنم و الان من خفه شدم و دارم یه کاری میکنم. متوجه ایی؟

و نکته خجالت اور و حالا دیگه بگذار براتون بگم بعدی این بود که من نمیدونم چرا و چطور اما، من هفته ایی یه بار میرفتم حموم و به نظرم کافی بود :))

پس! وقتی من الان هفته ایی سه الی چهار بار دارم میرم حموم، نباید خیلی عجیب باشه که مامانم براش عجیبه

 

بعد نمیدونم چرا اما من از کودکی عادت داشتم که با خودم بلند بلند حرف میزدم. که البته من این کار رو جلوی کسی نمیکنم صد البته. حالا کجاش جالب میشه؟ اینکه من با خودم بلند بلند به ٌ انگلیسیٌ حرف میزنم که صد البته در توانایی شنیداری و گفتاری انگلیسیم تاثیرات مثبتی گذاشته ولی چیز جالبی که وجود داره اینه که، من از خودم خجالت میکشم! من نمیتونم دیگه با خودم فارسی صحبت کنم و  به فارسی بگم باید این کار رو کنی و اون کار رو نکنی. وقتی انگلیسی صحبت میکنم، انگار این من نیستم. پس میتونم رو راستانه تر شم با خودم .به انگلیسی بگم خاک بر سرت واسه این. گل به سرت واسه اون.

 

و نکته بعدی، بنده به علت اخلاقات مظلومانه و بیایم همه با هم خوب باشیم و سکوت در برابر ظلم چون از سر و صدا و دعوا بدم میاد، داِئما حالت حق به جانبی تمامی پارتنرها و ٌمیم جون! بیا این کار رو کن و اون کار رونکنٌ طرف مقابلم رو تشدید میکنم که صد البته از این چیزا هم دیگه نداریم.

نمیدونم چرا اینا رو گفتم.

 

۴

اره، همین جورا

اینجورا شدم

۰

جاروبرقیمم الان خرابه

من در این مدت فهمیدم که خونه رو تمییز نگه داشتن، غیر ممکنه. غیررر ممکنهههههههههههههههه

۰

واقعا روم نمیشه دیگه جلو خودم

برای بار هزارمینیوم، اکانت توییتر رو دی اکتیو کردم. من واقعا میفهمم معتادین به شیشه چه حس و حالی دارن.

۰

ما رفتیییییم بای بای. ما رفتیییییم بای بای

اولا که ریدم به این قالب جدیدم و اون قالب قشنگم که ساده بود و مختصر و معرفی گر شخصیت خودم رو در اشتباهی پاک کردم و دوم اینکه 4 هفته مونده به اتمام طرحم و منتظرم تموم شه چون میدونی؟ هر چی باید یاد میگرفتم از این دوران رو یاد گرفتم و یه سری امادگیها در خودم بوجود اوردم ولی برای رفتن برای پرش بعدی واقعا نیاز هست که محیطم از اینجا که بی امکانات و به دور از هر گونه ابادانی هست، جدا شه. این مدلی که، خیلی هم خوب، ما کلی چیز از شما یاد گرفتیم و دستتونم درد نکنه و ما دیگه بریم. خدافظ.

بعد اینکه از خصوصیات اخلاقی بسیار پسندیده ام در گذشته که شامل رقابت طلبی، پشتکار داشتن و میری میگی میخوام این کار رو کنم و میکنی، داره باز در من ظهور پیدا میکنه که شاید این پر ثمرترین بخش قضیه طرح بود. ولی  خیلی هم خوب. ما کلی چیز از شما یاد گرفتیم و دستتونم درد نکنه و ما دیگه بریم. خدافظ.

۲
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان