من از عصب کشی دندون ۶ وحشت دارم. نمیدونم بگم «دارم» یا «داشتم»
امروز بعد از ۵۰۰ هزار سال، رفتم برای کار کردن. و گس وات؟ اولین مریض اندوی ۶. دومین مریض اندوی ۶. سومین مریض اندوی ۶:)))
عصب کشی دندونهای اخر، چیزیه که فقط وقتی میرفتم دانشگاه انجامش دادم، اونم ۴ تا دونه. و بعد که رفتم طرح، اونجا روکش و عصب کشی جز کارهایی نیست که ازمون میخواستن و بعد یک فاصله دو ساله تا امروز.
نمیتونم خیلی جزییات رو بگم چون احتمالا متوجه نمیشین ولی به صورت خلاصه، یکیش رو ارور دادم و بعدیها رو کانالهاش رو پیدا کردم. هر دفعه نا امید داشتم دنبالسوراخ کانالها میگشتم و پیدا نمیکردم، هی میگفتم باید اینجا ها باشه، بگرد بگرد.
یکیش رو که خطا دادم یهو یادم افتاد به "ک". دوست پسر قبلیم. همونیکه خفنترین رابطه ایی که تجربه کردم اون بود. هر دفعه تو طرح یه جا گیر میکردم سریع فرت و فورت بهش زنگ میزدم یا اون فرت و فورت زنگ میزد، مریضم این شد. همیشه همینکارو میکردیم. بعد از این همه وقت، وقتی یه جا رو اشتباه رفتم، انگار که تو ناخوداگاهم حک شده باشه که باید به اون زنگ بزنم و بعد پشت اش خیلی احساس دلتنگی کردم. بعد از مدتها، بهش مسیج دادم که دلم برات تنگ شده.
این خیلی اشتباهه. ولی واقعا هیچ دوستی نداشتم که اینقدر باهاش بهم خوش بگذره ولی باید هی به خودم یاداوری کنم که اون روزهایی که یادم میاد، خیلی قبلتر از ماههای اخری بود که باید هیچوقت یادم نره.
اره اینم شد از مجبور کردن خودم به کاری.
اون جناب هم هی زنگ رو زنگ بیخود و بی مصرف که مستقیم بهش گفتم میشه اینقدر به من زنگ نزنی، اعصابم خورد میشه. با اینکه تا حدی دستم لای گردو هست و اون کارم رو باید راه بندازه ولی ببخشید! من شروع کردم عاشق شدن خودم.