چغور پغور

می میریم و دیگه نیستیم. این خودش خیلی عجیبه.

vica versa.

اینکه مامانم رو تشویق میکنم که حرف دلش رو بزنه یا از فلانی نترسه یا بره شکایت کنه یا مهم نیست اون گوهِ سگ چی فکر میکنه، چونکه همه یِ مردم، گوهِ سگ هستن وَ وَ وَ همه اینها در پکیج "افزایش اعتماد به نفس مامانم" ظهور میکنه، واقعا من رو خوشحال میکنه.

اگه مامان و بابام بهم یاد ندادن که از حق خودم دفاع کنم یا همیشه و همیشه بصورت غیر مستقیم یاد دادن که مردم به ما همیشه ارجحیت دارن، اشکالی نداره. چون اونا خودشون هم همین بودن و هستن. حالا که من یاد گرفتم دنیا اینجوری نیست، چرا من به اونا یاد ندم، هان؟

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان